ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
رامسر شهر کودکی های من بود
کارگردان نمایش «آدمکش» در یادداشتی از انگیزههایش برای اجرای این اثر نمایشی در تالار قشقایی سخن گفت.
به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، در یادداشت محمد زوار بیریا آمده است: «به نام اویی که من را در وجود من ودیعه گذاشت و من را عاشق کرد،عاشق تئاتر کرد،عاشق آنهایی که چون پرده میافتد و تاریکی به صحنه چنگ میزند، برمیخیزند و کف میزنند و آنگاه تازه باور میکنم که هستم، وجود دارم، میبخشم و میبخشند به من هر آنچه را نامش زندگی است.
بهمن ماه 1361 در شهری دیده به جهان گشودم که تا چشم کار میکرد درخت و جنگل و باران بود و مه ... رامسر شهر کودکیهای من بود و هست و هنوزم گاهی که احساس میکنم دلم برای کودکیام تنگ میشود و سفر میکنم به دیار پدری و مادریام ... دیاری که کودکی تا نونهالیام همراه شببوها و شب پرسههای و باران و شمشاد و پرتغال و شالی و شعر گذشت.
پدربزرگ آن روزها که من کودک تربودم قهوهخانهای داشت، چای و لوبیا و عدسی و آش ...بوی زندگی و آمدنهای گاه و بیگاه کشاورزان و دوستان و گاهی غریبهها و مهمانها و مسافران ... من لا به لای همینها پا گرفتم و انگار تکهای از وجودم را جا گذاشتم و به خاک تهران وارد شدم ...
از آنگاه که فهمیدم تئاتر تنها مرهم زخمهای گاه و بیگاه وجودم شده است، آرزو داشتم نمایشی کار کنم که بوی باران و شمال و آدمهای ساده و زحمتکش شمال را داشته باشد ... عباس عبدالله زاده که گفت دارم از شمال و یک قهوهخانه بین راهی مینویسم ، سراسر وجودم شد ذوق و میل و اشتیاق ... نوشت و خواندم همانی بود که می خواستم ... جمع کردن گروهی از بازیگران در تهران که فضای بوی شمال کشور را درک کرده باشند سخت بود اما پیدا شدند آنها که میباید پیدا میشدند ... کارکردیم ، عرق ریختیم و عشق ورزیدیم و شد نمایش " آدمکش " و دروجودم به آرامشی رسیدم.
رویای همیشهام تحقق یافت ... بوی چای و نم باران و حرم نگاه قهوهچی ... مسافران و مسافران و مسافران ...
آدمکش تمام تلاش گروهی است به نام «تلنگر» که سالهاست عاشقانه تئاتر کار میکنند و در ابتدا به امید خدا آمدند و تا انتها به امید خدا میدانند.
دوستانی که تلنگر را بنیان نهادند من بودم، سید علی موسویان ، علیرضا مهران ، علی برجی و کسانی که نامشان همت و خاطرهشان ...کسانی که یا دراین کار با ما هستند یا دلشان با ماست.
از پانزده فروردین در تالار قشقایی " آدمکش " به صحنه میرود... نور روشن میشود ... بازیگران سخن میگویند ... موسیقی ... اتفاق ... یک فنجان چای ... مردم میخندند ... به فکر فرو می روند .. شاید قطره اشکی بریزند ... پرده می افتد ... تاریکی ... تمام میشود و آغاز میشود.
روی صندلی خالی مینشینم و ذهنم پر میشود از هیاهوی دیگران ... دیگرانی که میدیدند ... خوششان آمد... خوششان نیامد ...تشویقمان کردند ... نقدمان کردند و در پایان هم کف زدند ... واین آغاز راه ماست ... آغاز ...»
انتهای پیام