رامسرنیوز Ramsarnews اخبار رامسر

نخستین پایگاه اینترنتی خبری - تحلیلی شهرستان رامسر

رامسرنیوز Ramsarnews اخبار رامسر

نخستین پایگاه اینترنتی خبری - تحلیلی شهرستان رامسر

بروشورهای اردوی رامسر را در وسایلم پیدا کردم...

خبرگزاری فارس: چرا انواع اشعار محلی سهمی در جوایز ادبی ما ندارند 

بروشورهای اردوی رامسر را در وسایلم پیدا کردم...

گپ‌وگفت فارس با محمدجواد آسمان
چرا انواع اشعار محلی سهمی در جوایز ادبی ما ندارند

خبرگزاری فارس: چرا نباید کردها و لرها و گیلک‌ها و بلوچ‌ها و ترک‌ها و... در این جشنواره‌ی ملّی سهیم باشند و دیده شوند؟ این جشنواره تا وقتی که خیمه‌ای برای گردآوردن شعر همه‌ی زبان‌های ایرانی نباشد، ملّی نیست.

 

به گزارش خبرنگار ادبیات انقلاب اسلامی؛ محمدجواد آسمان از جمله شاعران دغدغه مند و اندیشمندی است که از شعر امروز و فضای مدیریت فرهنگی گفته است.

مصاحبه خودمانی ما را با او بخوانید.

 

 

فارس: در خدمت «محمدجواد شاهمرادی» متخلص به «آسمان» هستیم.

لطف کنید نگویید «تخلص»؛ چون من «آسمان» را مثل قدما در شعرم استفاده نمی‌کنم و این تخلصم نیست.

 

فارس: پس چیست؟

یک اسم مستعار هنری‌ست؛ من ترجیح می‌دهم که فقط یکی از این دو اسم استفاده شود.

 

فارس: پس بگذارید بگوییم «محمدجواد آسمان». چرا در کتاب‌ها می‌نویسید «شاهمرادی»؟

ناشر نوشته است؛ روی شناسنامه نگاه کرده است!‌ آن‌جایی که نظر خودم را پرسیده‌اند، گفته‌ام بنویسید آسمان.

 

 

* اساس هنر خلاقیت و دستکاری در «خلق» است

 

فارس: حالا چرا «آسمان»؟ چرا این اسم مستعار را انتخاب کردید؟

این همین «آسمان» بالای سر ماست؛ گسترده است، بی‌مرز است، عمیق است، و به لحاظ واژگانی هم یعنی «شبیه آسیاب» مدام می‌چرخد و می‌چرخد؛ طبق باور نجومی قدما. و بالأخره هر کس با چیزی احساس همذات‌پنداری دارد. به قول خودم!: «باری؛ شبان‌روزان به گرد خویش می‌گردم / تا، کی مرا می‌بلعد این گردونه‌ی گردان». اما اگر درباره‌ی چرایی انتخاب اسم مستعار هنری می‌پرسیدید، می‌گفتم دیگران را نمی‌دانم، ولی من ده ـ پانزده سال پیش این کار را نوعی به دست گرفتن زمام زندگی خودم می‌دانستم؛ آغازی بر تصرّف در جهان پیرامون، آن‌طور که خودم می‌پسندیدم. می‌دانید که اساس هنر هم خلاقیت و دستکاری در «خلق» است...

 

فارس: خب در خدمت حضرتعالی هستیم، آقای «آسمان» عزیز در چه سالی و در کجا به دنیا آمدید؟

آن‌طور که می‌گویند، هشتم تیر 1361 در «چادگان» اصفهان. چادگان، شهر ساحلی دریاچه‌ی سد زاینده‌رود است و در جنوب غربی استان اصفهان واقع شده است. نزدیک‌ترین مکان به «چادگان»، «کوهرنگ» است که بیشتر می‌شناسندش. بین چادگان و کوهرنگ، روستایی به اسم «مشهد کاوه» قرار دارد با زیارتگاهی که اهالی می‌گویند گور «کاوه‌ی آهنگر» است.

 

فارس: «کوهرنگ» معروف که خوش آب و هوا و سرسبز است؟

بله، کوهستانی و نسبتاً سردسیر. البته من روستای مادری‌ام «دِرکان» را بیشتر از شهر پدری‌ام دوست دارم. طبیعت سرسبز و شگفت‌انگیزی دارد. فاصله‌ی زیادی از چادگان ندارد. این روستا از سه طرف با «زاینده‌رود» احاطه شده و یک طرفش کوه است. تا پیش از انقلاب پل هم نداشته و مردم از همان کوه تردّد می‌کرده‌اند. تابستان‌های کودکی و نوجوانی من روی همین کوه به چوپانی گذشت. گورستان روستا و مزار دایی شهید شانزده ساله‌ام «خلیل الله» روی همین کوه است. چشمه‌ای هم بر فراز این کوه هست به اسم «امام آقاجی» که آب روستا را تأمین می‌کند. کنار این چشمه درختی هست که اهالی روستا به آن دخیل می‌بندند و حاجت می‌گیرند. معتقدند که امام حسن مجتبی (ع) از این‌جا گذر کرده و سنگ بزرگی را برداشته و این چشمه جوشیده تا ایشان بتواند وضو بگیرد. کوه دیگری هم روبه‌روی روستا آن‌طرف رودخانه هست به نام کوه «اشکستان». پدر و مادر من ترک‌زبان هستند؛ از شاملوهای قشقایی. در چادگان و فریدن و فریدون‌شهر، فارس و ترک و لر و ارمنی و گرجی در کنار هم زندگی می‌کنند.

 

 

* بقیه باورشان شد که من شاعرم. برخی تمسخر می‌کردند و برخی تشویق

 

فارس: اولین شعرتان را کی سرودید؟

شاید خنده‌دار باشد؛ اما من از سال سوم دبستان یعنی 9 ـ 10 سالگی چیزهایی می‌نوشتم و فکر می‌کردم که آن‌ها شعر هستند. شاید تحت تأثیر لالایی‌های مادرم، یا شعرهایی که از «فایز» روی دار قالی زمزمه می‌کرد. بیشتر آهنگین بودن‌شان برایم جذّاب بود تا معنا و مضمون. بعدها فهمیدم که در قالب مثنوی بوده‌اند. معمولاً 5 ـ 6 بیتی. وزنشان درست بود ولی طبعاً قوی نبودند. کم‌کم بقیه هم باورشان شد که من شاعرم. خب برخی تمسخر می‌کردند و برخی تشویق. شاید یکی از دلایلی که موجب شد من شعر و شاعری را جدی بگیرم همین باور دیگران بود. بعد از آن، هدیه‌ای هم اگر از کسی می‌گرفتم، کتاب شعر بود. اوّل «دیوان حافظ» هدیه گرفتم، بعد «گزیده‌ی شعر فروغ» و بعدتر «سیاه‌مشق سایه». در اواخر دوران راهنمایی، کافی بود در چادگان از یک رهگذر سراغ یک پسرک شاعر را بگیرید؛ صاف می‌آوردندتان خانه‌ی ما! مسابقات دانش‌آموزی شعر، باعث شد بفهمم که در آن سن و سال، من تنها کسی نیستم که از این عوالم دارم. این قضایا ادامه داشت تا این‌که یک سلسله دبیرستان‌ «نمونه دولتی» مخصوص علوم انسانی به نام «دبیرستان فرهنگ» که گویا «آقای حداد عادل» پایه‌گذار آن‌ها بودند در کشور راه افتاد. من در همان سال اول تأسیس شعبه‌ی اصفهان «دبیرستان فرهنگ» در آزمونش شرکت کردم و پذیرفته شدم و در خوابگاه مدرسه در اصفهان مستقر شدم.

 

فارس: پس در آن‌جا کلاً ادبیات می‌خواندید؟

بله، آن‌جا تمرکز اصلی روی دروس علوم انسانی بود. با این حال، این‌ها قصد داشتند که زبان، فیزیک، ریاضی، کامپیوتر و ... را هم در ما تقویت کنند؛ هرچند این‌طور نشد! هدف این بود که نسل موفق و کارآمد و نخبه‌ای در رشته‌های علوم انسانی تربیت کنند؛ چیزی شبیه به ایده‌ای که دانشگاه‌ امام صادق (ع) دارد.

 

فارس: در سال‌های دبیرستان که در اصفهان می‌گذراندید، آیا شعری به معنای واقعی کلمه، که احساس کنید جوششی بوده است، سروده بودید؟

بله، آن موقع خیلی بیشتر باور داشتم که شاعر هستم تا الآن! من هر روز و هر شب با شعر درگیر بودم. سال اول راهنمایی بودم که در مسابقات شعر دانش‌آموزی استان اول شدم و شرکت در این مسابقات را تا پیش‌دانشگاهی ادامه دادم.

 

 

* گفت: «بچه‌ها! همه در پایان سخن، شما را به خدا می‌سپارند اما من می‌خواهم خدا را به شما بسپارم» از این جمله‌ خیلی خوشم آمده بود.

 

فارس: در مسابقات کشوری دانش‌آموزی آیا افرادی مانند «آقای محدثی خراسانی» یا افراد اینچنینی هم بودند؟ چون این‌ها جزء معلمان شاعر بودند و امور شعری اینچنینی را این ارجمندان رتق و فتق می‌کردند.

چیز زیادی از آن جشنواره‌ها یادم نیست، اما در خاطرم هست که «آقای محقق» و «آقای دکتر سنگری» و «آقای خلیل عمرانی» و «آقای احد ده‌بزرگی» معمولاً در جشنواره‌ها حضور داشتند. حتی «دکتر سنگری» به مسابقات اختتامیه‌ی شعر دانش‌آموزی استان‌ نیز می‌آمدند و سخنرانی می‌کردند. مثلاً خوب یادم هست که در یکی از مسابقات استانی، «دکتر سنگری» در سخنرانی اختتامیه مسابقه که در اردوگاه شهید بهشتی اصفهان برگزار شده بود جمله‌ی پایانی خود را این‌گونه بیان کرد که: «بچه‌ها! همه در پایان سخن، شما را به خدا می‌سپارند اما من می‌خواهم خدا را به شما بسپارم» و منظورش هم این بود که مراقب ایمان خود باشید؛ من از این جمله‌ خیلی خوشم آمده بود. به غیر از این بزرگواران، آقای «فرید» نیز یکی دو بار آمده بود که با او عکسی هم دارم. علاوه بر این‌ها، «بهمن رافعی» معمولاً هر سال دبیر علمی غیر رسمی جشنواره‌های دانش‌آموزی شعر استان اصفهان بود و بر گردن بسیاری از شاعران جوان اصفهان، حقّ استادی دارد.

 

فارس: «در حسرت دیدار تو آواره‌ترینم» از «بهمن رافعی»ست؟

بله، و بعداً که بروشورهای اردوی رامسر را در وسایلم پیدا کردم، دیدم که «محمّدسعید میرزایی» عزیز هم در یکی از آن جشنواره‌ها که در سال 1374 برگزار شده بود حضور داشته است؛ شعرش در آن‌جا چاپ شده بود.

 

 

* در تنهایی راحت‌تر از جمعم

 

فارس: جالب است، «عباس چشامی» هم بود؟

گفتم که؛ چیز زیادی در خاطرم نیست و از طرفی در آن سال‌ها هم زیاد در جمع‌های شبانه و شعرخوانی‌های حاشیه‌ی کنگره‌ها شرکت نمی‌کردم؛ به عنوان مثال اگر بچه‌ها دسته‌جمعی به دریا می‌رفتند، من تنها به دریا می‌رفتم. کلاً روحیه‌ام این‌گونه است که در تنهایی راحت‌تر از جمعم.

 

فارس: شما دانشگاه کجا قبول شدید؟

من هیچ‌وقت دانش‌آموز درس‌خوانی نبودم. به قول شاملو: «شهروندی با هوش و اندامی متوسط» بودم. در سال 1379 در اولویت چهل و دوم رشته‌های انتخابی‌ام که کارشناسی فلسفه‌ی دانشگاه اصفهان بود قبول شدم. در سال 1384 هم وارد رشته‌ی کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران شدم.

 

 

* دغدغه‌ی فلسفه را دارم

 

فارس: پس لیسانس را در اصفهان گرفتید؟

بله، من جز اطلاعات کتاب فلسفه‌ی دبیرستان، هیچ اطلاع دیگری از فلسفه نداشتم، ولی بعد از قبولی در دانشگاه اصفهان به شدت به این رشته علاقه‌مند شدم و اگر ترس از بطالت سربازی نبود، آن‌قدر صبر می‌کردم تا برای دوره‌ی فوق لیسانس هم در رشته‌ی فلسفه قبول شوم. اما به دلایلی که عرض شد، تصمیم گرفتم رشته‌ای را انتخاب کنم که احتمال قبول شدنم در آن بیشتر باشد به همین دلیل برای مقطع فوق لیسانس رشته‌ی ادبیات را انتخاب کردم. با این حال، هنوز هم دغدغه‌ی فلسفه را دارم و متفرقه در این زمینه مطالعه می‌کنم.

 

فارس: فضای دانشگاه کمکی به شعر شما کرد؟

به هر حال بی تأثیر نبود ولی تا قبل از این‌که فرد وارد دانشگاه شود ذهنیت خاصی نسبت به دانشگاه دارد اما وقتی که وارد می‌شود آن ذهنیت به کلی متحول می‌شود. این تغییر و تحول در ذهنیات من هم با ورود به دانشگاه ایجاد شد.

 

فارس: یعنی ذوق شما نسبت به دانشگاه کاهش پیدا کرده بود؟

بله، همین طور است. یعنی دانشگاه با آن فضای آرمانی که در ذهن من بود خیلی فرق داشت. البته من در ذهنم حساب دانشگاه تهران را جدا می‌کردم ولی در آن‌جا هم فضا خیلی آرمانی نبود و با روحیات من نمی‌ساخت. با این حال، هم در دانشگاه اصفهان و هم در دانشگاه تهران استادان خوبی در حوزه‌ی ادبیات حضور داشتند؛ مانند «دکتر مهدی نوریان»، «دکتر جمشید مظاهری»، «دکتر شفیعی کدکنی»، «زنده‌یاد قیصر امین‌پور»، «دکتر محمدرضا ترکی»، «دکتر علی‌محمد حق‌شناس»، «دکتر مظفر بختیار»، «دکتر اسماعیل حاکمی» و «دکتر جلیل تجلیل».

 

 

* به معنای واقعی پیش هیچ شاعری حضوراً شاگردی نکرده‌ام. به این نمی‌بالم ولی واقعیت دارد

 

فارس: خب یک مقدار برگردیم به فضای ادبی اصفهان. چند وقت پیش محضر «استاد خسرو احتشامی هونه‌گانی» بودم که در آن جلسه ذکر خیر شما هم شد. آشنایی شما با «استاد احتشامی» که در حوزه‌ی غزل حرف‌های زیادی برای گفتن دارند به چه ترتیبی بود؟ همان‌طور که می‌دانید مقاله‌ای هم «جناب آقای ایرج افشار» نوشته‌اند که در «بخارا» چاپ شده و عنوان آن «غزل به سبک هونه‌گانی» یعنی غزل از نوع هونه‌گانی است.

نه تنها من، بلکه همه‌ی دوستان شاعر اصفهانی‌ام و حتی شاعران جوان شهرهای دیگر هم که شعر «خسرو» را خوانده‌اند، از او به ستایش یاد می‌کنند. به هر حال ایشان آبروی شعر اصفهان هستند و دیگر منحصر به ما اصفهانی‌ها هم نیستند. می‌خواهم نکته‌ای را عرض کنم که به آن نمی‌بالم ولی واقعیت دارد؛ من به معنای واقعی پیش هیچ شاعری حضوراً شاگردی نکرده‌ام و این هم جدا از روحیاتم به این دلیل بوده که بخش زیادی از زندگی‌ام را در محرومیت بوده‌ام. من پیش از آن که برای دبیرستان به اصفهان بیایم، کتاب‌های «حافظ و فروغ» را هدیه گرفته بودم و با شعرشان آشنا شده بودم. در «چادگان» کتاب‌فروشی وجود نداشت. روزنامه‌فروشی هم. به اصفهان که آمدم، «سیاه مشق سایه» را هدیه گرفتم و با شعر او آشنا شدم. بعد از آن بود که به طور جدّی به سراغ شاعران کلاسیک قرن‌های پیش و همین‌طور شاگردان نیما رفتم. کم‌کم با شاعران جوان‌تر اصفهانی مثل «ابراهیم اسماعیلی اراضی»، «مهدی جهان‌دار»، «حمیدرضا وطن‌خواه» و... که از من بزرگ‌تر بودند، و به واسطه‌ی این‌ها با بزرگان شعر امروزین اصفهان مثل «استاد محمّد مستقیمی راهی» و «استاد خسرو احتشامی» و «سعید بیابانکی» یا پیرمردهای خیلی کلاسیک‌تر «انجمن صائب» که جمعه‌ها بر مزار صائب تشکیل می‌شد، آشنا شدم. البته دسته‌ای از شاعران اصفهانی هم بودند که من به خود آن‌ها دسترسی نداشتم ولی کتاب‌هایشان را می‌خواندم؛ مثل «محمد حقوقی» و «حمید مصدق». دسته‌ای را هم از قبل می‌شناختم؛ از زمان مسابقات دانش‌آموزی، مثل «استاد بهمن رافعی» و «عباس کیقبادی» و «محمدحسین صفاریان» و «احسان نوری» و... تنها جلسه‌ی شعری که چند ماه هر هفته در آن شرکت کردم، جلسه‌ی «استاد راهی» بود که آن هم تعطیل شد. برای همین هم من خیلی دیر «استاد خسرو احتشامی» را شناختم. البته مجموعه‌ی شعرهای ایشان هم مثل «استاد بهمن رافعی» دیر چاپ شد.

 

فارس: «حماسه در حریر»؟

بله، در همین سال‌های اخیر چاپ شد.

 

فارس: سال 1387 به وسیله «انتشارات جمهوری» چاپ شد.

و به همین خاطر هم من تا پیش از آن فقط در گعده‌ها و جلسات، تک و توک از زبان دیگران از «خسرو» شعر شنیده‌ بودم. و شاید بعد از این‌که من از اصفهان به تهران آمدم بود که در سفر به اصفهان خودشان را زیارت کردم. ولی ایشان و شعرشان را خیلی دوست دارم و ایشان هم به من خیلی لطف دارند. نه تنها به من، بلکه به جوانان دیگر هم. از روحیه‌های خوب ایشان، تشویق شاعران جوان است.

 

فارس: خیلی خب؛ برویم سراغ کتاب‌های شما. اولین کتابی که از حضرتعالی منتشر شد چه کتابی بود؟

اگر اجازه بدهید من ابتدا یک مقدار در مورد فراز و فرودهای شعرم بگویم.

 

فارس: بفرمایید.

من اول با مثنوی شروع کردم. قطعاً آن‌ها شعر نبودند؛ چیزهایی بودند که در سال‌های دبستان و راهنمایی می‌نوشتم و بعداً فهمیدم که در قالب مثنوی بوده‌اند. در اواخر دوره‌ی راهنمایی و اوایل دبیرستان، شاید تحت تأثیر خواندن غزل‌های «سایه» به آن جنس از غزل علاقه‌مند شدم و چند سالی به آن شیوه‌ی ذهنی عاشقانه با تأویل‌پذیری عرفانی شعر می‌نوشتم. طوری که بعضی از شب‌ها تا 5 غزل می‌ساختم! حال و هوای آن روز‌ها و آن سال‌ها حال بسیار خوبی بود.

 

 

* یکی از دوستان می‌گفت: «وقتی تو را می‌بینیم، نباید بپرسیم شعر تازه داری یا نه. باید بپرسیم کتاب تازه داری یا نه؟!»

 

فارس: پس همین الآن هم احتمالاً شما در حوزه‌ی شعر آدم کم‌کاری نیستید و آن حال خوب الحمدالله تا الان نیز ادامه داشته است.

یک بار یکی از دوستانم می‌گفت: «وقتی که تو را می‌بینیم، نباید بپرسیم شعر تازه داری یا نه. باید بپرسیم کتاب تازه داری یا نه؟!» ولی نه. اخیراً دیگر آن‌قدر پرکار نیستم؛ مخصوصاً بعد از سال 88 و کتاب «خون مردگی». بخشی از این شرایط به خاطر وسواسی‌ست که پیدا کرده‌ام. دیگر نوشتن هر چیزی ارضایم نمی‌کند. کمیتی که گفتم اگر با کیفیت همراه نباشد خوب نیست. بعد از آن در نیمه دوم دوران دبیرستان، من با چند نفر آشنا شدم که شعرم را متحول کردند.

 

فارس: چه کسانی؟

چند تا هم‌کلاسی که یکی از آن‌ها «رشید اسماعیلی» بود؛ به شدت دغدغه‌ی مسائل سیاسی و اجتماعی و حقوقی را داشت. به این نکته هم توجه داشته باشید که در آن سال‌ها یعنی سال 1376 که من به عنوان یک بچه‌‌ی دهاتی به اصفهان آمدم، گفتمان دوم خرداد حاکم بود و خود من روزی 5 تا روزنامه می‌خریدم، مدام کتاب می‌خریدم و می‌خواندم...

 

 

* شرایط سیاسی و اجتماعی ناخواسته بر ادبیات تأثیر می‌گذارد

 

فارس: و فضای سیاسی دوم خرداد بر شعر شما تأثیر گذاشت؟

بله، به شدت، به شدت. روزگاری من گمان می‌کردم که تحولات محتوایی شعر معاصر بعد از کودتای 28 مرداد ادا و اطوار شاعران بوده، ولی بعد ایمان آوردم که شرایط سیاسی و اجتماعی واقعاً ناخواسته بر ادبیات تأثیر می‌گذارد. مخصوصاً که من همزمان با اتفاقات آن سال‌ها، داشتم با شعر و نطریات نیما و شاگردانش هم آشنا می‌شدم. شروع کردم به سرودن چارپاره و نیمایی. محتوای شعرم اجتماعی شد و زبان و فضایش نوتر از پیش. البته محتوای عاشقانه را هم رها نکردم. شعرهایم را تایپ می‌کردم و بین دوستانم پخش می‌کردم. آن شعرها منتشر نشدند و دیگر هم منتشر نخواهند شد. البته خیلی هم آش دهن‌سوزی نبودند. به هر حال تحت تأثیر اندیشه‌های این دوستان، شعر من متحول شد. یکی از آن‌ها «رشید اسماعیلی» بود که آخرین خبری که از او دارم این است که در فوق لیسانس رشته‌ی حقوق بشر تحصیل می‌کند. دیگری «مهدی شیرزاد» بود که پدرش نماینده‌ی مجلس بود و خودش هم بسیار اهل مطالعه و اهل سیاست. وارد رشته‌ی جامعه‌شناسی شد. و سومین نفر یک آدم غیر سیاسی که شعرش من را کاملاً تحت تأثیر خودش قرار داد. آن دو نفر قبلی شاعر نبودند. این سومین نفر، «محمدرضا یزدان‌پرست» بود که الآن مجری برنامه‌ی تلویزیونی «صبح به خیر ایران» است. «یزدان‌پرست» شاعر است؛ گرچه خودش با فروتنی خودش را شاعر نمی‌داند اما من در آن سال‌ها به شعر او غبطه می‌خوردم. زیرا چارپاره‌های او سرشار از حس و فضا و زبان امروزین بود. و این انگار گمشده‌ی من بود. بعد که وارد دانشگاه اصفهان شدم، با «ابراهیم اسماعیلی اراضی»، «حمیدرضا وطن‌خواه» و «سیامک جهان‌بخش» آشنا شدم که این‌ها در «غزل نو» مدعی بودند و به موازات شاعران جوان کرج و کرمانشاه و... دستی بر آتش نوعی از غزل داشتند که بعدها به «غزل فرم» یا «غزل‌ زبانی» یا «غزل دهه‌ی هفتاد» موسوم شد. این‌ها هم بعدتر بر شعر من تأثیر گذاشتند و رگه‌های این تأثیر در بعضی از شعرهای نخستین کتاب من مشهود است. در سال 1381 برخی از همین دوستانی که از آن‌ها نام بردم دست به دست هم دادند و به لطف آن‌ها که برادران بزرگ من در شعر بودند اولین کتاب من چاپ شد.

 

فارس: اسم کتاب چه بود؟

«تجربه‌های تا حالا» ‌که «انتشارات منوچهری» آن را منتشر کرد. به عنوان مثال «ابراهیم اسماعیلی اراضی» پول گذاشت‌، «محمدرضا یزدان‌پرست» با آشنایی که در «انتشارات منوچهری» داشت هماهنگ کرد، یکی دیگر از دوستان شاعر به اسم «شمیم ولیان» که گرافیست بود و سال‌هاست از او خبر ندارم طرح جلد کتاب را زد و خلاصه دوستان دست به دست هم دادند تا این‌که آن کتاب چاپ شد. البته کیفیت چاپ آن کتاب زیاد خوب نیست ولی کلیت آن را هنوز هم خیلی دوست دارم و فکر می‌کنم در آن سال‌ها نیز کم و بیش دیده و پسندیده شد. هنوز دوستان شاعری را می‌بینم که از آن کتاب به نیکی یاد می‌کنند. در همان سال‌ها بود که به لطف دوستانی مثل همین «ابراهیم اسماعیلی اراضی» با «حسین منزوی» از نزدیک آشنا شدم و شیفته‌ی شخصیت و شعر این آدم شدم.

 

فارس: دومین کتاب شما چه بود؟

دیگر کتابی از من منتشر نشد تا سال 1387 که «لیالی مجنون» را «نشر تکا» چاپ کرد و چاپ این کتاب به لطف «آقای دکتر قزوه» بود. در همان سال من برگزیده‌ی سومین جشنواره‌ی بین‌المللی شعر فجر شدم. در سال 1388 چند کتاب از من منتشر شد؛ «باغ بی‌سایه» را «نشر دفتر شعر جوان»، «چهارده پرتره از ماه» را «نشر آرام دل»، و «غبارروبی پوتین‌ها» را «نشر بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدّس استان اصفهان» منتشر کردند. «چه عشق‌ها» را هم «نشر فصل پنجم» منتشر کرد که چاپ و حق‌التألیف این کتاب، بخشی از جایزه‌ی سومین جشنواره‌ی بین‌المللی شعر فجر بود.

 

فارس: پس «فصل پنجم» دو کتاب از شما چاپ کرده؟

بله، چاپ و حق‌التألیف «خوابگردی‌ها» هم بخشی از جایزه‌ی برگزیده شدن من در پنجمین جشنواره‌ی بین‌المللی شعر فجر بود.

 

فارس: چاپ یکی از آن‌ها فکر می‌کنم به دوم و سوم هم رسید؟

خبر ندارم.

 

فارس: چطور شما خبر ندارید؟

چون اصلاً پیگیر این چیزها نیستم. در نمایشگاه کتاب هم اصلاً دوست ندارم که بروم و در غرفه‌ای بنشینم. اخیراً «آقای بیگی حبیب‌آبادی» از من گله می‌کرد که چرا نمی‌آیی بنشینی در غرفه. اما من این کار را دوست ندارم.

 

فارس: می‌خواهیم یک مقدار در مورد «شعر فجر» صحبت کنیم. شما دومین سال برگزیده شدید؟

سال اول که فراخوانی در کار نبود. سال دوم هم تا جایی که من خبر دارم نیمه انتخابی بود و بیشتر از پیشکسوتان تقدیر شد. سال سوم اولین سالی بود که فراخوان دادند.

 

 

* جشنواره‌ی شعر فجر تازه اول راه است

 

فارس: خب، شما که در سال سوم و پنجم برگزیده شدید، می‌توانید «جشنواره‌ی شعر فجر» را در آن سال‌ها و یا در سال‌های بعد منصفانه آسیب‌شناسی کنید؟

سعی خودم را می‌کنم! ابتدا بگذارید این را یادآوری کنم که به هر حال «جشنواره‌ی شعر فجر» تازه در اول راه است و این را باید در نظر گرفت. حتی اگر دهمین دوره‌ی آن هم برگزار شود، باز اول راه است.

 

 

* به جای این‌که قبل از هر کاری دو سال مطالعه و برنامه‌ریزی کنیم، ده سال در عمل آزمون و خطا کنیم

 

فارس: در مقایسه با «فیلم فجر»؟

بله، و معمولاً در این‌جا بعد از ده سال ممکن است آسیب‌ها برطرف شود. منظورم این است که ما به جای این‌که قبل از هر کاری دو سال مطالعه و برنامه‌ریزی کنیم، بیشتر ترجیح می‌دهیم که ده سال در عمل آزمون و خطا کنیم. نمی‌خواهم خیلی «جشنواره‌ی فیلم فجر» را به رخ بکشم، ولی آن جشنواره در کنار جشنواره‌های کوچک‌تری مثل «فیلم پلیس»، «فیلم‌های 100 ثانیه‌ای»، «کودک و نوجوان»، «رویش»، «رشد» و... توانسته به جامعیت و مرجعیتی دست پیدا کند که «جشنواره‌ی شعر فجر» از آن محروم مانده است. دلیلش هم من فکر می‌کنم همین است که دامنه‌ی شمول و فراگیری این جشنواره هنوز در حصار قیدها و تنگ‌نظری‌هاست.

 

فارس: یعنی منظور شما این است که جایی برای همه‌ی طوایف فکری در آن در نظر نگرفته‌اند؟

دقیقاً منظورم همین است. ببینید؛ ما طیفی از قالب‌ها را داریم؛ مثل غزل، سپید، رباعی، نیمایی، مثنوی، و... یا طیفی از گونه‌های محتوایی را داریم؛ مثل عاشقانه، اجتماعی، دینی، دفاع مقدّس، و... این‌ها باید همه در ذیل جشنواره‌ی شعر فجر دیده شوند. منظورم این نیست که مثلاً جشنواره‌ی باسابقه‌ای مثل «جشنواره‌ی شعر علوی ساری» را تعطیل کنند و به جایش در این‌جا رسته‌ای در نظر بگیرند. نه. منظورم این است که همه‌ی گونه‌ها، یا قالب‌ها، یا رویکردها، علاوه بر جشنواره‌های خُردی که به طور پراکنده در سطح کشور در طول سال برگزار می‌شوند، باید یک قلّه در این‌جا داشته باشند. مثلاً ما بهترین رباعی‌سرای سال را این‌جا انتخاب کنیم. یا بهترین شاعر اجتماعی یا عاشقانه‌سُرا را هر سال در این‌جا انتخاب کنیم. و خوب هم از او تقدیر کنیم؛ طوری که این جایزه به لحاظ معنوی و مادی جایگاهی را به برگزیده‌اش بدهد که غبطه‌برانگیز باشد و همه را به صرافت بهتر سرودن بیندازد. می‌دانید این اقدام چه تحرک و جنبشی در شعر ایجاد خواهد کرد؟ غایت هر جشنواره‌ای علاوه بر معرفی بهترین‌های کنونی مگر بهتر کردن شرایط در آینده نیست؟ مگر امید و انگیزه بخشیدن نیست؟

 

 

* عدم حضور منصفانه‌ی همه‌ی جریان‌ها، مرجعیت و جامعیت را از جشنواره‌ی فجر سلب می‌کند

 

فارس: منظورتان از تنگ‌نظری چه بود؟

بگذارید واضح و خلاصه بگویم. الآن جشنواره‌ها و کنگره‌های شعر ما، همه موضوعی هستند. تا چند سال پیش، لااقل «جشنواره‌ی شعر و داستان جوان بندرعباس» به همت «استاد محمدعلی بهمنی» برگزار می‌شد که منحصر به موضوعات دینی و انقلابی نبود. «جشنواره‌ی جوان سوره» هم همین‌طور. فاتحه‌ی هر دو خوانده شد. من می‌گویم چرا باید معاون محترم فرهنگی وزیر، یا قائم مقام وزیر در امور شعر، صریحاً بگویند که ما فقط از برگزیده شدن شعرهایی با رویکرد خاص در جشنواره‌ی فجر حمایت می‌کنیم. این عین کلام این بزرگواران است که در بولتن جشنواره‌ی پنجم درج شده. ممکن است به مذاق برخی خوش نیاید یا بخواهند انکار کنند؛ ولی واقعیت این است که در این مملکت کسانی دارند سنگ «شعر پست‌مدرن» را به سینه می‌زنند، تعداد زیادی شعر عاشقانه نوشته می‌شود، چه ببینیم و چه نبینیم نوشته می‌شود، این‌ها باید به رسمیت شناخته شوند و در چارچوب‌های مدنی کشور حق حضور دارند. عدم حضور منصفانه‌ی همه‌ی جریان‌ها، مرجعیت و جامعیت را از جشنواره‌ی فجر سلب می‌کند.

 

 

* چرا فقط به نوع خاصی از شعر جایزه می‌دهیم؛ به شعر ارزشی؟

 

فارس: شعر پست‌مدرن، شعر گفتار، شعر سپید و...

بله، بگذارید این را هم توضیح بدهم که من خودم از شعرهای موسوم به پست‌مدرن لذتی نمی‌برم و این‌جا هم مجال بحث در این باره نیست؛ ولی حرفم این است که امکان حضور همه باید فراهم شود. این به نفع کلیت شعر معاصر فارسی‌ست. یا قومیت‌های زبانی و لهجه‌ها. آقا جان! چرا نباید کردها و لرها و گیلک‌ها و بلوچ‌ها و ترک‌ها و... در این جشنواره‌ی ملّی سهیم باشند و دیده شوند؟ این جشنواره تا وقتی که خیمه‌ای برای گردآوردن شعر همه‌ی زبان‌های ایرانی نباشد، ملّی نیست. حتی من می‌گویم برای شعر افغانستان و تاجیکستان باید در این جشنواره جایگاه در نظر گرفت. زبان فارسی برای ما در این کشورها اصطلاحاً یک «مزیت نسبی» محسوب می‌شود. چرا استفاده نکنیم؟ این در بلندمدّت به نفع منافع ملی ماست. حالا چرا باید یک مسؤول ملّی، که باید منصفانه حواسش به همه‌ی گرایش‌های کشور باشد، یکسونگرانه و تنگ‌نظرانه، صراحتاً بگوید که ما فقط به نوع خاصی از شعر جایزه می‌دهیم؛ به «شعر ارزشی».

 

ادامه دارد ...

 

انتهای پیام/

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد