برخی هم چو انداختند که به زادگاهش رامسر کوچیده و...!
خبرگزاری فارس: برخی روزنامههای صبح امروز سرمقالههای خود را به موضوعات زیر اختصاص دادند.
* ابتکار
روزنامه ابتکار درسرمقاله خود با عنوان " مشایی از معراج حقایق برگشته است؟! "به قلم غلامرضا کمالی پناه آورده است: اگر ظهور احمدینژاد در عرصه سیاسی، در سالیان اخیر، همگان را به تعجب واداشت و آنگونهکه شیفتگان شگفتزدهاش او را «معجزه هزاره سوم» یا سونامی سیاسی ایران نامیدند، بیگمان خُلقیات و خَلقیات یاران وی، ازجمله جناب مشایی (یار گرمابه و گلستانش) در فروکشکردن تب شگفتیها کمتر از خود وی نبوده است. اما دراینمیان، مشایی رفتهرفته در کسوت تئوریسین و عقل کل دولت ظاهر شده که با آفرینش یا احیای اصطلاحات و باورهای غیرمعمول در صحنه سیاسی ایران، به «مردی برای تمام فصول» تبدیل گشته است و برای دستیابی به این مرتبه پایههای اصول متعارف را به چالش کشانده است.
بیتردید مشایی بهعنوان یک شخص دیگر مطرح نیست و ستایش و سرزنش وی هم با این دیدگاه (شخص وی) چندان اهمیتی ندارد. آنچه اکنون مهم است «تیپ فکری» است که پیرامون شخصیت وی گرد آمده. مهمتر اینکه این گروه، با تیپ متمایز، به ابزارهای قدرت دستیابی دارند و در عرصه فکری و سیاسی به میزان تأثیرگذاری درخور توجهی دست یافتهاند. به همین سبب قضاوتهای متفاوتی را برانگیختهاند. از همه مهمتر اینکه دامنه داوریها درباره اسفندیار رحیممشایی بهعنوان نماد و لیدر تیپ گسترده شده است. گروهی او را سرکرده جریان انحرافی مینامند، دستهای به سحر و جادو منسوبش میکنند، عدهای وی را به انواع فساد متهم میکنند، بعضی او را با مرتاضان هندی مرتبط میدانند، بعضی دیگر او را مهره نفوذی اصلاحطلبان و اصحاب بهاصطلاح فتنه میشمارند، برخی به او کرامات و درجات روحانی نسبت میدهند که حاصل ذکر شبانه و دعای سحر است، گروهی هم او را حلاج زمانه مینامند که حقایق را بیباکانه بر زبان میراند و از «سرِ دار» نمیهراسد. خلاصه هرکسی به میزان آشنایی و دوستی و دشمنی با وی برایش لقبی و سمتوسویی میتراشد.
مشایی هرکه و هرچه هست، لج اصولگرایان را درآورده و به گفته منتقدان، احمدینژاد را به لجن کشیده است. اگرچه رئیسجمهور خود این اعتقاد را ندارد و با حمایتهای بیدریغش ثابت کرده حاضر است در این راه هرگونه هزینهای را بپردازد، آنچنانکه پرداخت. بیمهریها و بیاحترامی اخیر به رئیسجمهور و رویگردانی یاران نانی از پیامدها و عوارض همین ایستادگی سفت و سخت وی در دفاع از دوست معتمد خود بوده است. با همه اوصاف اگرچه خزانه اعتماد همچنان پُر مانده، ولی خزینه اعتبار رو به پایان است. دیگر رئیسجمهور آن جایگاه و اعتبار کمنظیر سالهای قبل را ندارد که همچنان امثال مشایی را در برابر شمشیرهای زهرآگین منتقدان و مخالفان قدرش محافظت کند. هرچند که بهنظر میرسد اعتمادش به یار جنجالیاش هنوز پابرجاست. نشان به آن نشان که مشایی در این دوره افول اعتبار دولتمردان و رئیسش، در مدتی طولانی مهر سکوت بر لب زد. سکوتی که همانند شخصیت وی، حدس و گمانهای زیادی را بهویژه در عرصه رسانهها برانگیخت.
برخی شایعه میکردند که دستگیرش کردهاند، عدهای معتقد بودند که در حصر خانگی است، گروهی میگفتند که قهر کرده و در پیله خودساخته و سکوت خودخواسته فرو رفته است، دستهای بر این باور بودند که فرار کرده است، بعضی چنین میگفتند که رئیسجمهور دستور داده یا توصیه کرده که فعلاً بهطور موقت زبان در کام بگیرد تا شمشیرها به نیام برگردد، برخی هم چو انداختند که به زادگاهش رامسر کوچیده و دامن از صحبت با خلق برچیده و به ذکر و اوراد روی آورده و خلاصه به معراج حقایق رفته است.
اکنون رسانهها گزارش دادهاند که برگشته و سکوتش را شکسته است. چه گفته؟ سخنی که لابد باب طبع مخالفانش نیست. تازهترین سخن وی این است که به آزادی بیشتری نیاز داریم و اینکه آن میلیون اصلاحطلب، خود یک ملت هستند که نباید آنان را نادیده گرفت. وی سخن از جذب میگوید؛ حرفی که مخالفانش هم میگویند؛ اما چگونگی مورد اختلاف است.
در این تیپ فکری «قانون عفاف و حجاب» لازمالاجرا نیست. چادر، قاب چهره زنان و اسباب تکبر یا ارمغان ناصرالدینشاه از مجالس عیاشیهای اروپایی است (کلهر). ویژهنامه خاتون در روزنامه ایران باز هم اصولگرایان را دق میدهد. آیا صدای خروشان توپهای این تیپ، بهطور همزمان به بازگشت مشایی ارتباطی دارد؟ آیا خونها شیر شده که سکوت الهامبخش وحدت شکسته شده است؟
* کیهان
روزنامه کیهان دریادداشت روز خود با عنوان "پادوهای اجاره ای ! "به قلم حسین شریعتمداری آورده است :صبح شنبه هفته جاری- 22/5/90- ویژه نامه 260 صفحه ای روزنامه ایران، بلافاصله پس از انتشار با موج گسترده ای از خشم توأم با اعتراض مردم و مجامع علمی و دینی روبرو شد و در همان حال، استقبال همراه با ذوق زدگی دشمنان بیرونی و رسانه های وابسته به آنها را در پی داشت. در این ویژه نامه 260 صفحه ای آموزه های اسلامی حجاب و عفاف به گونه ای موهن و شرم آور، و صد البته، ناشیانه، مورد هجوم قرار گرفته بود. درباره محتوای موهن و دم دستی این ویژه نامه، اگرچه گفتنی های بسیاری هست ولی این وجیزه، ضمن ارج نهادن بر غیرت دینی مردم و تقدیر از برانگیختگی آنان علیه دست اندرکاران تهیه و انتشار ویژه نامه یاد شده، در پی اشاره به نکته دیگری است. بخوانید؛
1- طی چند دهه گذشته، ده ها پروژه استعماری با صرف هزینه های هنگفت و نجومی برای مقابله با عفاف و حجاب طراحی شده و به اجرا درآمده است که تقابل خونین رضاخان، برخورد موذیانه و غیرمستقیم محمدرضاخان و مخصوصا پروژه های پرهزینه آمریکا و متحدانش طی 32 سال گذشته، از جمله آنهاست ولی به گواهی شواهد موجود، تمامی این طرح ها و پروژه ها نه فقط ناکام مانده، بلکه به قول مایکل لدین و کنت تیمرمن، نتیجه معکوس نیز داشته است. بنابراین بسیار ساده اندیشانه است اگر تصور شود جریان انحرافی و عوامل میدانی آن با تهیه و انتشار ویژه نامه «خاتون» به دنبال تردیدافکنی در اعتقاد مردم به آموزه های حجاب و عفاف بوده اند. این عده، اگرچه بارها نشان داده اند از قدرت تفکر و تحلیل اندکی برخوردارند- و اساسا به همین علت نیز از سوی عوامل پشت پرده جریان انحرافی به کار گرفته شده اند- ولی به یقین می دانند وقتی از آمریکا و متحدانش برای مقابله با حجاب و عفاف کاری ساخته نیست، اقدام این عوامل دست چندم نیز آب در هاون کوبیدن است. پس ویژه نامه یاد شده، چرا و با چه انگیزه ای تهیه و منتشر شده است؟!
2- ممکن است گفته شود- گفته نیز شده است- که جریان انحرافی از انتشار این ویژه نامه، اهداف انتخاباتی داشته و در پی جذب آرای طیف بی اعتقاد به آموزه های اسلامی بوده است! این نظریه نیز قابل قبول نیست، زیرا به یقین می دانند که وقتی آشکارا، علیه آموزه های اسلامی حجاب و عفاف موضع می گیرند، آرای احتمالی خیل عظیم و چند ده میلیونی مردم مسلمان را از دست می دهند. بنابراین با یک حساب ساده و سرانگشتی می توان گفت که جذب آرای طیف اندک و کم شمار مورد اشاره نیز نمی تواند انگیزه اصلی جریان انحرافی در تهیه و انتشار ویژه نامه موهن «خاتون» باشد.
اکنون باید گفت اگر «تضعیف اعتقاد مردم به حجاب و عفاف» و یا «جذب آرای طیف بی اعتقاد یا کم اعتقاد به حجاب و عفاف» انگیزه انتشار ویژه نامه یاد شده نبوده است- که نبوده و نیست- پس انگیزه اصلی جریان انحرافی از این هنجارشکنی چیست؟
3- جریان انحرافی به گواهی اسناد و شواهد موجود که کیهان بارها به آن پرداخته است، تنها در قد و قواره و حد و اندازه پادوهای اجاره ای سرویس های اطلاعاتی بیگانه و در پیوند پنهان- و امروزه آشکار- با جریان فتنه 88 قابل ارزیابی است. آیا می توانید یک نمونه
- تاکید می شود که فقط یک نمونه- از مواضع و عملکرد چند ساله جریان انحرافی را آدرس بدهید که با فتنه 88 و مدیران بیرونی فتنه یاد شده، هماهنگ و همسان نبوده است؟! حمایت از اشغالگران قدس در پوشش اعلام برادری با «مردم اسرائیل»!، ادعای پایان دوران «اسلامگرایی»!، غارت بیت المال و هزینه کردن آن برای جذب مخالفان داخلی و بیرونی نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران، روابط پنهان با دیکتاتورهای منطقه، قرائت موهن و بی اثر از ولایت فقیه که به گفته «فرانتس فوکویاما»، «کانون اصلی اقتدار و ماندگاری ایران اسلامی است»، تلاش برای حذف نیروهای وفادار به نظام و مهره چینی افراد بی اعتقاد و بعضا مجرم در بدنه اجرایی کشور و... در این باره گفتنی های دیگری هست که در این وجیزه نمی گنجد.
مروری گذرا بر مواضع و عملکرد جریان انحرافی به وضوح نشان می دهد که این جریان وابسته و متاسفانه لانه کرده در کنار رئیس جمهور محترم، فعالیت خود را عمدتا روی سه محور متمرکز کرده است.
الف: تفرقه افکنی و ایجاد شکاف در صف یکپارچه اصولگرایان. این همان نکته ای است که رهبر معظم انقلاب بعد از انتصاب مشایی
- که او نیز فقط یک پادوی دم دستی است- به معاون اولی رئیس جمهور در نامه ای کوتاه و گویا خطاب به آقای احمدی نژاد، نسبت به آن هشدار دادند و انتصاب وی را «موجب اختلاف و سرخوردگی میان علاقمندان» به رئیس جمهور دانستند، که این تذکر- بخوانید دستور قانونی- با تاخیری غیرقابل توجیه از سوی ریاست محترم جمهوری جامه عمل پوشید، اگرچه، اختصاص بیش از 18 پست کلیدی به نامبرده با دستورالعمل یاد شده همخوانی نداشت. ایجاد شکاف و نهایتا انشعاب در برخی از تشکل ها و جمعیت های اصولگرا، از جمله نمونه های دیگری از این دست است که می گذاریم و می گذریم.
ب: «موازی کاری» با هدف اخلال در اقتدار بین المللی و داخلی نظام اسلامی، که دور زدن وزرا در چرخه امور جاری و اختصاصی وزارتخانه ها- نظیر وزارت نفت، وزارت اطلاعات، وزارت ارشاد، وزارت اقتصاد و دارایی و...- از جمله آنهاست و نیز حرکت موازی و بیرون از ضوابط تعریف شده در مناسبات بین المللی، مانند تعیین نمایندگان ویژه و اعزام آنها به کشورهای خارجی، بدون نظارت وزارت خارجه و... که این ماموریت جریان انحرافی نیز با هوشمندی الهی رهبر معظم انقلاب مورد اعتراض ایشان قرار گرفت ولی جریان یاد شده با بهره گیری از اعتماد- غیرقابل توجیه- رئیس جمهور محترم، فقط واژه «نماینده ویژه» را به «مشاور ویژه» تغییر داده و حرکت انحرافی خود را متوقف نکرد.
ج: حاشیه سازی با هدف تنش آفرینی، که عزل غیرقابل انتظار و توجیه ناپذیر وزیر اطلاعات و سپس خانه نشینی رئیس جمهور محترم و نهایتا تنش آفرینی در جامعه اسلامی یکی از بارزترین نمونه های آن است. گفتنی است که این حاشیه سازی دقیقا هنگامی صورت پذیرفت که خیزش ها و انقلاب های اسلامی در منطقه خاورمیانه با الگو گرفتن از ایران اسلامی آغاز شده بود و قدرت های استکباری در رسانه های خود با استناد به این حاشیه سازی، اصرار داشتند به مردم مسلمان منطقه بقبولانند که ایران اسلامی نمی تواند الگوی خیزش شما باشد، چرا که خود- به زعم آنها- با مشکلات ساختاری در قدرت و «حاکمیت دوگانه»! روبروست! این رخداد در کنار تماس ها و مسافرت های پنهان برخی از عوامل حلقه انحرافی به خارج از کشور، مفهوم و معنای خاصی دارد که پرداختن به آن بیرون از محدوده این وجیزه محدود است.
4- با توجه به شاخصه های جریان انحرافی که به مواردی از آن اشاره شد، انتشار ویژه نامه موهن «خاتون» را فقط می توان در بستر یاد شده به ارزیابی نشست.
آیا به جریان انحرافی ماموریت جدیدی دیکته شده است که با حاشیه سازی از طریق ویژه نامه خاتون در پی انحراف اذهان عمومی از ماموریت یاد شده است؟! آیا عوامل بازداشت شده جریان انحرافی، اعترافاتی کرده و اسنادی را فاش ساخته اند که ویژه نامه خاتون با هدف تحت الشعاع قرار دادن این اعترافات تهیه و منتشر شده است؟! آیا به دنبال بن بست شکننده آمریکا و اسرائیل و متحدان اروپایی آنها در منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا، ماموریت جدیدی به جریان انحرافی دیکته شده است و قرار است آمریکا و متحدانش با استناد به ویژه نامه یاد شده که تهیه کنندگان آن تابلوی نزدیکی با رئیس جمهور را یدک می کشند، الگوی جمهوری اسلامی را در نگاه مردم مسلمان منطقه مخدوش جلوه دهند؟! آیا انحراف اذهان از درماندگی انگلیس که حیاط خلوت و یکی از کانون های وابستگی جریان انحرافی است، انگیزه انتشار ویژه نامه خاتون بوده است؟ آیا سرنخی از سوءاستفاده های چندصد میلیاردی جریان انحرافی فاش شده است که...
5- جریان انحرافی برخلاف آنچه اصرار به تبلیغ آن دارد، بسیار حقیرتر و دم دستی تر از آن است که بتواند در مقابل اقتدار نظام اسلامی و هوشمندی توده های عظیم مردم مسلمان این مرز و بوم، قدرت عرض اندام داشته باشد. این جریان با نفوذ و لانه کردن در کنار رئیس جمهور محترم به حیات انگلی خود ادامه می دهد و در همان حال از نجابت مردم و ملاحظات آنها نسبت به جایگاه ریاست جمهوری سوءاستفاده می کند. اما، سؤال این است که آیا دستگاه محترم قضایی می تواند در قبال این هنجارشکنی که آشکارا و بدون کمترین تردیدی در بستر پادویی برای بیگانگان صورت می پذیرد، بی تفاوت باشد؟ براساس کدام منطق قانونی، شرعی، اخلاقی و یا ملی می توان به عده ای نظیر گردانندگان روزنامه دولت اجازه داد که بیت المال مسلمین را برای مقابله با آموزه ها و باورهای دینی مردم مسلمان این مرز و بوم و به نفع دشمنان تابلودار بیرونی هزینه کنند؟! آیا، هرکس با هر انگیزه و هویتی خود را به رئیس جمهور محترم نزدیک کند می تواند از حاشیه امن برخوردار باشد؟!
* رسالت
روزنامه رسالت درسرمقاله خود با عنوان "فرصتها را دریابیم "به قلم محمد کاظم انبارلویی آورده است: آیات نخستین سوره روم بدین سبب نازل شد که در آن هنگام که پیامبر صلی الله علیه و آله در "مکه " بود و مومنان در اقلیت قرار داشتند، جنگی میان ایرانیان و رومیان در گرفت و در این نبرد ایرانیان پیروز شدند.
مشرکان "مکه " این را به فال نیک گرفتند و دلیل بر حقانیت شرک خود دانستند! آیات نخستین این سوره نازل شد و قاطعانه گفت: گرچه ایرانیان در این نبرد پیروز شدند اما چیزی نمیگذرد که از رومیان شکست خواهند خورد و حتی حدود زمان این پیشگویی را نیز بیان داشت.
این پیشگویی قاطع قرآن که از یک سو نشانه اعجاز این کتاب آسمانی و اتکا آورنده آن به علم بیپایان پروردگار به عالم غیب است و از سوی دیگر نقطه مقابل تفال مشرکان بود، مسلمانان را دلگرم ساخت.
شاید آن روزها هیچ مسلمانی در آن سختیها احتمال نمیداد اسلام بزودی بر جزیره العرب مسلط و آوازه جهانی آن در کمتر از نیم قرن در سراسر گیتی طنین افکن شود.
***
مقام معظم رهبری در دیدار مسئولان نظام با اشاره به تهدیدها و فرصتهای فراروی نظام فرمودند؛
1- اوضاع منطقه و بیداری اسلامی
2- بحران اقتصادی در غرب
3- رشد جریانهای افراطی در غرب
یک فرصت تاریخی در برابرمان قرار داده است.
شراط کنونی جهان کاملا متفاوت با جهانی است که ما در اوایل قرن بیستم و اواخر آن شاهد بودیم.
انقلاب اسلامی در اوایل دهه 40 زمانی توسط امام (ره) کلید خورد که انقلابیون در اقلیت بودند و استبداد شاه به همه جا مسلط بود و دنیا توسط دو قدرت جهانی اداره میشد و هر کشور در قوام حکومت خود به تکیه به یکی از دو قدرت فکر میکرد.
امام (ره) با شعار نه شرقی نه غربی هر دو قدرت را از ایران بیرون کرد. همه فکر میکردند یک اجماع جهانی از قدرتهای دنیا علیه ایران پدید میآید اما روز به روز بر عزت، اعتبار و نفوذ ایران در جهان افزوده شد. آمریکا و اذنابش در منطقه و جهان هر روز منفورتر شدند و بلوک شرق از هم فرو پاشید. انقلاب هر روز پرقدرتتر در منطقه و جهان نقش آفرینی کرد.
اکنون معادلات قدرت در منطقه به سرعت در حال تغییر به نفع جمهوری اسلامی است. این یک واقعیت است که کسی نمیتواند آن را انکار کند.آنهایی که با فروپاشی شوروی فکر کردند دنیا به کام آمریکاییها و غربیها خواهد بود، امروز با بیداری اسلامی در منطقه و بروز بحرانهای اجتماعی و اقتصادی در غرب و نیز ظهور جریانهای افراطی نمیخواهند بپذیرند که در تحلیل خود اشتباه کردهاند.رشد اسلام و اسلام گرایی در منطقه و جهان یک رشد فوق العاده است.
***
تحلیل حوادث و رویدادهای غرب در هزاره سوم میلادی برای ما فوقالعاده مهم و حیاتی است. اگر فهم درستی از این تحولات نداشته باشیم در بازشناسی خود به بیراهه خواهیم رفت.
واقعیت این است که در اوایل قرن بیستم به دلیل رشد ناسیونالیسم در اروپا و عدم مهار آن و نیز اختلاف روی تقسیم غارت جهانی دو جنگ خانمانسوز به وجود آمد که میلیونها تن را در جهان به کام آتش و ویرانی کشید.نخبگان غربی در اتاق فکر خود به این نتیجه رسیدند که آهنگ واگرایی را باید در غرب متوقف کنند و به سوی اتحاد و همگرایی بروند. بر این اساس در اروپا زنگ اتحاد و همگرایی به صدا در آمد. روابط و مناسبات بلوک شرق وغرب تحت عنوان تشنج زدایی شکل گرفت و از رفتن به سوی جنگ گرم پرهیز شد و یک دوره جنگ سرد را تجربه کردند. آمریکا به بسط و نفوذ خود در جهان و تعریف مناسبات خود با اروپا همت گماشت واز دل این مناسبات چندین اتحادیه شکل گرفت.
آنها اواخر قرن بیستم پس از سقوط و فروپاشی شوروی، روسیه و چین را در گروه هشت جای دادند و به تقسیم قدرت در جهان براساس یک "سهام " که ربط مستقیم با تولید ناخالص ملی داشت همت گماشتند. آلمان، فرانسه، انگلیس و ایتالیا که نقطه اصلی جنگ افروزی در دو جنگ جهانی اول و دوم بودند، آهنگ همگرایی را ابتدا در بازار مشترک اروپایی و سپس در پیمانهای دیگر که منجر به شکلگیری اتحادیه اروپا شد تجربه کردند.
مظلومان عالم، قدرت را در جهان در آستانه قرن بیست و یکم یکپارچه، متحد، غیر قابل نفوذ و پردوام دیدند. اما حادثه 11 سپتامبر نشان داد نفوذناپذیرترین قدرت در جهان که آن سوی اقیانوسها در پناه آبهای پهناور زمین قرار دارد،ضربه پذیرترین قدرت است. آمریکا و سپس ناتو به عراق و افغانستان حمله کردند. صدها هزار نفر را به خاک و خون کشیدند اما معادلات قدرت در خاورمیانه- نقطه اصلی نفوذ آنها- نه تنها به نفع آنها رقم نخورد بلکه عملا به نفع قدرت نوظهوری مثل ایران تمام شد که آنها رقیب اصلی این قدرت بودند و حاضر نبودند طی سه دهه حتی حیات آن را به رسمیت بشناسند. قدرتهای جهانی در اوایل قرن بیستم چون گرگ به جان هم افتادند اما از اواسط قرن بیستم ترجیح دادند با تقسیم قدرت و ثروت جهان به این درندگی پایان دهند.فرمول تقسیم قدرت و ثروت جهان مثل فرمول تقسیم سود در یک شرکت و بنگاه اقتصادی چند ملیتی بود. این فرمول با گزارشات رسمی بازرسان قانونی این شرکت به هم خورده است. اولین بنگاه مالی در آمریکا که اعلام ورشکستگی کرد معلوم شد در حسابهای خود دست برده و با فریب آن را مخفی نگه داشته است. معلوم شد بنگاههای دیگر هم همین کار را میکردند لذا نظم نبض اقتصادی آنها که در بورسها تنظیم میشد به هم خورد.
کسری بودجه دولت آمریکا مزید بر علت شد. معلوم شد آمریکاییها به عنوان بزرگترین سهامدار قدرت در جهان گاهی از جیب دیگران تغذیه میکنند بی آنکه اعلام کنند. چاپ میلیاردها دلار پول بدون پشتوانه، صداقت آمریکاییها را در وفاداری به فرمول تقسیم قدرت و ثروت زیر سئوال برد.اروپاییها به هنگام تشکیل اتحادیه اروپا یکی از شروط ضروری را این قرار داده بودند که کسری بودجه دولتهای عضو نباید از یک یا دو درصد بیشتر باشد. امروز معلوم شده است بسیاری از دولتها با کسری بودجه بالای این رقم روبهرو هستند و از جیب دیگران برای تغذیه خود استفاده میکنند. کسری بودجه دولت در یونان، اسپانیا ، پرتغال، فرانسه و دیگر کشورهایی که هنوز صادقانه اعلام نکردهاند، به طور طبیعی اساس اتحادیه را به لحاظ اقتصادی در معرض تهدید قرار داده است.اروپا و آمریکا در بحران مالی و پولی یکی از وجوه بحران اقتصادی و اجتماعی در غرب است همانطور که رهبر انقلاب فرمودند "آنها دقت دارند که ابعاد این بحران برای مردم آشکار نشود. "
از سوی دیگر جریانهای افراطی در غرب با همه تبلیغات فرهنگی که علیه آنها در طی نیم قرن اخیر صورت گرفته به صحنه برگشتهاند. اینها هم تهدیدی برای صلح جهانی هستند و هم تهدیدی برای قدرتهایی که امروز در غرب روی کار میباشند. اوضاع منطقه و بیداری اسلامی نشان میدهد مکانیسمهای کنترلی از سوی غرب در این کشور ها کارایی خود را از دست داده است. سلطه غرب و رژیم صهیونیستی در منطقه هر روز کم رنگتر میشود و این به ضعف آنها در بازتولید قدرت در غرب و نیز دیگر مناطق جهان بر میگردد. واقعیت این است که لیبرالیسم قدرت بازتولید اندیشه خود را از دست داده است و دیگر نوزایی ندارد. در عوض اسلام و اندیشه تابناک پیامبر اعظم (ص) در عصر ما نور خود را در تمامی حوزههای اندیشه به وضوح نشان میدهد. این یک واقعیت است که انقلاب اسلامی در پدیداری این نور، نجات و رهایی حرف اول را میزند به همین دلیل هر روز پرقدرتتر و با نفوذتر ظاهر میشود. اگر یک سئوال کلیدی را از موافقان و مخالفان نظام بپرسیم و آن اینکه ایران دیروز و امروز چه تفاوتی دارد؟ آنها هم بخواهند صادقانه پاسخ دهند جواب این است که؛ ایران هر روز قویتر و اقتدار ملی هر روز افزونتر میشود. آیا مسئولان امروز ایران از این اقتدار به عنوان یک فرصت برای رسیدن به اهداف عالی انقلاب اسلامی بهره میگیرند؟
*آفرینش
روزنامه آفرینش درسرمقاله خود با عنوان "اخلاق در جامعه "به قلم حمیدرضا عسگری آورده است :متاسفانه در جامعه شاهد یک الگوی نا صحیح اخلاقی درنحوه روابط افراد با یکدیگر هستیم. به طوری که اگر با کسی به مشکل برمیخوریم سعی می کنیم در پس پرده و غیر علنی به طوری که مقصر شناخته نشویم طرف مقابل را از میدان به در کنیم.
اما امان از آن زمانی که پرده بیافتد! دیگر پیر و جوان، استاد و شاگرد، صاحب کار و کارمند، پیشکسوت و تازه کار، تقصیرکار و بی تقصیر و ... هیچ کدام مورد نظرمان قرار نمی گیرد و در سرکوب و نابودی طرف مقابلمان از هیچ اقدامی ابایی نداریم.
این سقوط اخلاقی برای یک جامعه ای که شئونات اسلامی و ایرانی را در بوق وکرنا فریاد می زند و الگوی خود می داند مایه تاسف است. مایه تاسف است که ما نمی توانیم و یا بلد نیستیم مخالفان را تحمل کنیم. چرا الگوی در کنار هم قرار گرفتن دو مخالف در فرهنگ جامعه ما جایی ندارد و مخالفان حتما باید رو در روی هم و با سلاح خشونت با یکدیگر برخورد کنند. و بیرون از میدان هم با دروغ ، تهمت، شایعه و جوسازی وجهه طرف مقابل خود را سیاه و درصدد نابودی وی بر آیند.
نمونه های این مدل را در تمامی عرصه ها و زمینه های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و متاسفانه ورزشی بارها دیده ایم. همواره به مردم عادی و خصوصا جوانان مملکت توصیه می شود که بزرگان و پیشکسوتان را در هر زمینه الگوی اخلاق وعمل خود قرار دهند، آیا در حال حاضر هم می توان این توصیه را به جوانان جامعه کرد!؟.
از قدیم الایام خانواده ها فرزندان خود را به الگو گیری از بزرگان ورزشی در رعایت اخلاق و منش انسانی سفارش می کردند، آیا در حال حاضر می توان اوضاع و احوال اخلاقی حاکم بر ورزشمان را الگویی برای توصیه کردن به جوانان قلمداد کرد؟
وقتی دو پیشکسوت ورزشی که در بین مردم به عنوان شخصیت های سالم وزرش ما در یک برنامه زنده تلوزیونی زننده ترین الفاظ را به هم نسبت می دهند به دور از هرگونه آیین و سنت اسلامی به پرده دری و تهمت به یکدیگر اهتمام می ورزند باید توقع چه عکس العملی از جامعه داشت. چه طور باید به جوانی که بدترین ناهنجاری را از بزرگان ورزشی خود می بیند فهماند که احترام به مخالف از خصوصیات بزرگان است.
چه طور می توان توقع داشت که در هیاهوهای سیاسی که مهمترین دغدغه افراد در آن مبارزه برای حذف مخالفان و دست یابی به منفعت و پیروزی های حزبی و جناحی است وحدت و یکپارچگی میوه این درگیری ها گردد. چرا گوش شنوا و چشم عبرت بین این افراد صدای این دردها را نمی شنود و اضمحلال اخلاق را نمی بیند؟. نمی بینند که چگونه ناخواسته تبری را در دست گرفته و بر تنه درخت اخلاقیات می کوبند و ریشه آن را می خشکانند.
اگر بخواهیم الگوهای اخلاقی اسلامی - ایرانی را مثال بزنیم و خود را از پیروان و میراث داران آن بزرگان بدانیم همانند کبک سردر زیر برف کردیم و خود را فریفته ایم. چون آنچه که ما در اخلاق وکردار خود در جامعه مشاهده می کنیم هیچ رنگ و بویی از مکارم اخلاقی گذشتگانی ندارد که همواره آنها را مایه افتخار خود می دانیم.ماه رمضان ماه خوبی هاست بیایید در این ماه پر برکت با تغییر در رفتار و کردار خود الگویی برای کسانی باشیم که محاسن اخلاقی را فراموش کرده اند.
* مردم سالاری
روزنامه مردم سالاری درسرمقاله خود با عنوان "چه کسانی چشم دیدن موفقیت های دولت را ندارند؟ "به قلم حمیدرضا شکوهی آورده است:
آقای احمدی نژاد روز گذشته بازهم منتقدان دولت را خطاب قرار داده و با استفاده از عبارت «بعضی ها چشم دیدن موفقیت های این دولت را ندارند»، عده ای را «مغرض» توصیف کرده که تلا ش می کنند نتیجه تلا ش های دولت را مخدوش کنند. ایشان گفته «هرکدام از کارهایی که در این دولت انجام شده اگر در چنددولت انجام می شد، آن دولت ها، دولت های موفقی معرفی می شدند». البته این نخستین بارنیست که رئیس جمهور محترم، از واژه های نامشخص برای توصیف مخالفان و منتقدان استفاده می کند. در طول 6 سال گذشته، حتی یکبار اتفاق نیفتاده که رئیس جمهور، به طور صریح و آشکار، از منتقدان یاد کند.
مشخص نیست این «بعضی ها» که چشم دیدن موفقیت های دولت را ندارند یا آن «مغرضان» که تلا ش می کنند نتیجه تلا ش های دولت را مخدوش کنند چه کسانی هستند و اصلا مرزبین منتقد با مغرض نزد دولتمردان چیست؟ اگر کسی بگوید اجرای اصل 44 قانون اساسی، آنگونه که رئیس جمهور محترم معتقد است، خیلی هم موفق نبوده و خصوصی سازی ها اغلب در قالب اعطای سهام عدالت یا واگذاری شرکت ها به صندوق های بازنشستگی و شبه دولتی ها یا حتی رد دیون دولت صورت گرفته، منتقد است یا مغرض که چشم دیدن موفقیت های دولت را ندارد؟ اینکه کسی اعتقاد داشته باشد دولت در بخش مسکن، موفقیت چندانی کسب نکرده و افزایش اجاره بها و قیمت مسکن، روز به روز فشار بیشتری به اقشار آسیب پذیر وارد می کند و طرح مسکن مهر هم فقط در برخی نقاط-که طبعا شهرهای بزرگی مثل تهران نیست- مشکل برخی از متقاضیان- و نه تمام کسانی که مشکل مسکن دارند- را حل کرده سخنش انتقاد دلسوزانه است یا مغرضانه؟
البته کسی منکر موفقیت های دولت نیست و هر موفقیتی که دولت نهم و دهم کسب کرده باشد، چون در راستای افزایش رفاه مردم بوده، مورد حمایت همه مردم و ما- که از مردم جدا نیستیم- قرار خواهد گرفت.
اما این نکته را هم نباید نادیده گرفت که این دولت از تمام دولت های قبلی، شرایط بهتری از نظر درآمدی داشته و طبیعی است که انتظارات از این دولت بیش از دولت های قبلی باشد. درآمد ایران از صدور نفت در 6 سال گذشته با مجموع درآمدهای نفتی ایران در تاریخ صادرات نفت برابری می کند و این نشان دهنده شرایط مساعد دولت کنونی برای نیل به اهداف و تحقق وعده های خود است.
خلا صه این که کسی منکر موفقیت های دولت نیست اما از دولتی با این درآمدهای نفتی، انتظاری جز موفقیت هم نیست، و در برخی حوزه ها هم انصافا موفقیت های خوبی حاصل شده است. اما واقعیت آن است که در برخی از حوزه ها- که تفصیل آن مجالی فراخ تر می طلبد- موفقیت چندانی هم حاصل نشده که بعضی ها چشم دیدن آن را نداشته باشند. هر چند که در هر صورت، معلوم نیست آن «بعضی ها» چه کسانی هستند؟
* جمهوری اسلامی
روزنامه جمهوری اسلامی درسرمقاله خود با عنوان "فرصتی برای افشای چهره سیاستمداران آمریکائی " آورده است:مناظره نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری آمریکا هر بار فرصتی برای بیان برخی واقعیتها محسوب میشود که در شرایط عادی کمتر مورد اعتراف و اصرار قرار میگیرد. سه نامزد حزب جمهوریخواه آمریکا در یک مناطره انتخاباتی در چارچوب رقابتهای داخلی این حزب مطالبی را بیان داشتهاند که در نوع خود قابل توجه به نظر میرسد. "ران پاول "، "ریک سنترم " و "میشل باچمن " در برنامهای که از شبکه فاکس نیوز پخش میشد، گویندگان این مطالب بودند. اگرچه بعید است آنها نامزد اصلی و نهائی جمهوریخواهان باشند ولی مطالب مطرح شده توسط آنان قابل توجه میباشند که خطوط اصلی آنها عبارتند از:
- ارزش و موفقیت تحریم ایران به شدت مورد سئوال است. تحریم مردم و هر کشوری به منزله آنست که با آنها میجنگید. آمریکا باید به صلح و تجارت آزاد و عدم دخالت در امور دیگران باز گردد، از جنگ بپرهیزد و نظامیان را باز گرداند.
- هیچ سند و مدرکی نیست که نشان دهد ایران درصدد تولید سلاح اتمی است و در مورد اینکه گویا ایران تهدید هستهای است، بسیار اغراق شده است.
_ آمریکا نباید اشتباهات گذشته را تکرار کند. به خاطر بیاورید که آمریکا را در یک جنگ بیهوده و پرهزینه در عراق، براساس اطلاعات غلط و اغراق آمیز وارد کردند.
- آمریکا جنگ با ایران را از سال 1332 با کودتای نظامی در این کشور آغاز نمود و نتایج آنرا در سال 1357 درو کرد. مشکل ما در آمریکا اینست که به کارها و اشتباهاتی که خودمان مرتکب شده ایم، توجه نداریم.
- بیائید واقع بین باشیم. تهدید ایران علیه آمریکا تحت هیچ شرایطی، حتی در آینده هم بیشتر از تهدید چین و شوروی سابق نیست. ما با آنها مدارا کردیم، وارد جنگ با آنها نشدیم و این راهکار مناسبی است.
در همین مناظره، برخی رقبای انتخاباتی هم سعی کردند بر طبل جنگ بکوبند و خواستار شدت عمل بیشتر در قبال ایران بودند که از آنها با شعار "جنگ طلب " و جنگ افروز استقبال شد و در پایان مناظره 27 هزار مورد از سی هزار اظهارنظر، به نفع "ران پاول " بود که بخشی از دیدگاههایش در بالا، انعکاس یافت.
این جملات، این واقعیتها و این دیدگاهها را میتوان هر چند وقت یکبار از زبان برخی از سیاستمداران و مقامات آمریکائی شنید ولی سئوال اینست که چرا علیرغم آگاهی از این واقعیتها سیاست همیشگی واشنگتن علیه ایران همواره تهاجمی، کینه توزانه و غیرمنطقی بوده است؟ در واقع همه چیز به مراکز تأثیرگذار باز میگردد که دیدگاههای خود را مستقیماً بر مولفههای قدرت در آمریکا تحمیل میکنند. این بدان معنی است که حتی همان کسانی که بیشترین دشمنی و عناد را علیه ایران روا میدارند، نیز واقعیتها را میدانند ولی چون اعتراف به آن و در نظر گرفتن ملاحظات لازم را به نفع خود نمیدانند، واقعیتها را زیر پا میگذارند.
البته حتی به اعتراف صریح عناصری که برخی از حقایق را بازگو میکنند، نیز نمیتوان اعتماد کرد. چرا که آنچه میگویند صرفاً در چارچوب تبلیغات انتخاباتی قابل ارزیابی است و اگر همانها به کاخ سفید بروند، قطعاً راه و روش دیگری را در پیش میگیرند که شاید تفاوت چندانی با پیشینیان آنها نداشته باشد. شگردهای تبلیغاتی "باراک اوباما " نمونهای شاخص در این زمینه است. او بسیاری از سیاستهای بوش و جناح جنگ افروز نو محافظه کاران را به زیر سئوال میبرد و میگفت خواستار تغییر است. او در ظاهر خواستار پایان جنگ در عراق و افغانستان حتی قبل از ورودش به کاخ سفید بود. او علیه شکنجه و جنایات جنگی ارتش آمریکا، موضع داشت. خواستار تعدیل بودجه نظامی و ایجاد تعادل در سیاست یکجانبه گرایانه و تهاجمی آمریکا در سطح بینالمللی بود. ولی بعد از ورود به کاخ سفید، نه تنها شعارها و وعدههای انتخاباتی را فراموش کرد، بلکه دقیقاً به عکس، به تجلیل از شکنجه گران و حمایت از آنها پرداخت، به سیاستهای واشنگتن بویژه در ابعاد یکجانبه گرائی و تهاجمی آن، گستاخی بیشتری نشان داد و حتی امروزه به مقامات عراق و افغانستان فشار وارد میکند تا بلکه آنها با ادامه اشغال کشورشان به ناچار موافقت کنند.
این بدان معنی است که تبلیغات دوران قبل از برگزاری انتخابات در آمریکا را نمیتوان شاخص دیدگاه نامزدها تلقی کرد و امیدوار بود که آنها در صورت موفقیت و ورود به کاخ سفید، به همان دیدگاهها وفادار خواهند ماند. با این حال، بیان و انعکاس این دیدگاهها در دوران تبلیغات انتخاباتی، این فایده را دارد که نشان میدهد جامعه سیاسی و دست اندرکاران امور در آمریکا از چنین واقعیتهائی آگاهند و دقیقاً میدانند چه میگذرد و فردا چه چیزهائی را کتمان میکنند و زیر پا میگذارند.
از اوباما به خاطر آنکه "ریشه شرقی " دارد و از رنگین پوستان است و افراد همنژاد وی آسیبهای زیادی از نظام سلطه دیده اند، انتظار میرفت رفتار و موضع و عملکرد بهتری نسبت به شرق و کشورهای مستقل داشته باشد ولی انصافاً در این دوره شاهد کمترین تحرک در قبال مواردی از قبیل مسئله فلسطین، کمک به آفریقا، بهبود چهره کریه سیاست آمریکا در قبال کشورهای مستقل و اجرای بخشهائی از تعهدات انتخاباتی وی بودیم. درک این واقعیتها به ما ثابت میکند که در پیگیری روند تبلیغات انتخاباتی آمریکا، مطمئن باشیم آنچه گفته میشود، تاریخ مصرف محدودی دارد و پس از انتخابات هم به فراموشی سپرده میشود هر چند بیان آنها در همین مقطع نیز خالی از لطف نیست.
* شرق
روزنامه شرق درسرمقاله خود با عنوان "از تجربه تا تعمیم "به قلم سیدکاظم اکرمی* آورده است: دیروز در خبرها آمده بود که «برنامههای درسی محتوایی با آموزههای دینی همسوسازی میشود و در ابتدا چهار درس ادبیات فارسی، تعلیمات اجتماعی، علوم تجربی و تاریخ با رویکرد اسلام با حضور حوزویان در مدارس تدریس خواهد شد.» بعد اضافه شده بود که با حضور استادان کلاسهایی برای بازآموزی معلمان و ارتقای سطح بینش معرفتی و اعتقادی آنان در راستای اجرایی کردن بند تفاهمنامه طرح بصیرت و دانشافزایی دینی فرهنگیان تشکیل خواهد شد. اصل هماهنگ کردن محتوای دروس با فلسفه تربیت اسلامی مطلبی است که بنده علاوه بر اعتقاد به آن، در مقالات خود از جمله مقالهای که چند سال پیش (1384) در مشهد در اولین همایش تحلیل و تنظیم نظامی علوم تربیتی با عنوان «ضرورت بهکارگیری فلسفه و تربیت اسلامی در علوم تربیتی» ارایه شد، به آن توجه کردهام اما نمیدانم در این تغییر و تحول محتوای دروس و همسوسازی آن با نگاه اسلامی از استادان علوم تربیتی، برنامهریزی درسی، روانشناسی و جامعهشناسی با صمیمیت و احترام و توجه به پیشنهادهای آنان استفاده خواهد شد؟ آیا مطالعهای در مقدار تاثیر کتابهایی که سالها پیش بعضی آقایان روحانی برای دوره ابتدایی در درس تعلیمات دینی تهیه کردند، مطالعهای شده است؟ آیا توجهی به پژوهشهایی که در مورد عدم جذابیت بسیار زیاد دروس و کتابهای دینی در مقاطع گوناگون به عمل آمده، شده است؟ آیا از تجربه مدارسی که در اروپا و آمریکا براساس فلسفه مسیحیت اداره میشود و برنامه درسی متناسب با آن فلسفه در آن مدارس وجود دارد (اینجانب 25 سال پیش کم و بیش کتابهایی را که در انگلیس در این باره نوشته شده است، هنگام نوشتن پایاننامه دکترایم دیدهام) و ممکن است نکات مثبتی در آنها باشد، (انشاءالله با شناختی که همگان از سابقه بنده دارید مرا متهم به غربزدگی و امثال آن نمیکنید) استفاده خواهید کرد؟ به نظرم کار را به صورت تجربی شروع و همه آثار را پس از حداقل پنج سال بررسی کنید، اگر آثار مطلوب داشت آن را تعمیم دهید.
اما یک نکته اساسی در مورد معلمان و ارتقای بینش اعتقادی آنها و تشکیل دورههای بازآموزی عرض کنم؛ باز ضمن تایید مطلب میپرسم مشکل معلمان با این کلاسها که در دو سال گذشته هم برای آنها برقرار شده است، حل نخواهد شد. من در کلاسهای دانشگاه با معلمان سروکار دارم، از آنها شفاها و کتبا مسایل و مشکلات را میپرسم و میبینم که در برابر مطالب گفتهشده در کلاسهای دو سال گذشته دست به مقاومت ذهنی میزنند؛ یعنی میگویند اگر نخواهیم به این کلاسها برویم احتمال بازنشسته کردن و اخراجمان وجود دارد. پس میرویم، کمی به مطالب گوش میدهیم و مدتی هم توجهمان به مسایل حقوق و اجاره منزل و تورم و نظام کمکارآمد یا ناکارآمد اداری و تبعیضها و گروهبازی مدیر تحمیلی کمتجربه و احیانا کمسواد (صرفنظر از استثناها و با تشکر از مدیران لایق) معطوف میشود و از کلاس بیرون میآییم. معلمی که روز یکشنبه نگرانی آقای دکتر گلزاری را که استادی متدین و فاضل است از برخورد غیرعادلانه وزیر آموزش و پرورش در روزنامه شرق میخواند با کلاسهایی که آموزش و پرورش برقرار کرده و خواهد کرد، تغییر مطلوبی در بینش، منش و کنش او بهوجود نخواهد آمد. ممکن است فورا کسی بگوید در دورههای گذشته و از جمله دوره مسوولیت شخص شما مشکلات نبوده است؟ که پاسخ میدهم، چرا، اما آن روز جنگ بود و مسوولان دولتی وعدهای به مردم نمیدادند و در این همه سال هم از تجربه اداری ما نگذشته بود، امروز با توسعه شبکه اطلاعاتی و امکانات اقتصادی بالای دولت و تجربه 30ساله اگر با عمل و رفتار صحیح و اخلاق پرجاذبه و بالاتر از همه صداقت با معلمان برخورد نکنیم، گمان نمیکنم برنامهها و کلاسها تحول مطلوب را ایجاد کنند.
*استاد دانشگاه و وزیر اسبق آموزش و پرورش
*وطن امروز
روزنامه وطن امروز در یادداشت خود با عنوان "لندن گران آمد! "به قلم حسین قدیانی آورده است: چه خوش است که بهار سیاست خارجی جمهوری اسلامی، قرین شده با رمضان، بهار قرآن. کتاب الله، مظهر تولی و تبری است. هم عهدی با دوست و مرزبندی با دشمن. بیشک هر آن اتفاق که به ضعف دشمنان اصلکاری جمهوری اسلامی بینجامد، مثل سقوط مبارک، اتفاق مبارکی است. سقوط مبارک، فروپاشی بن علی، فرار علی عبدالله صالح، عجز ملک عبدالله، سیه روزی آلخلیفه و تیرهبختی معمر قذافی، یعنی باخت آمریکا در عرصه بینالمللی به ایران. آشوب لندن، دقیقا مثل سقوط اعتبار دلار، برد جمهوری اسلامی از آمریکاست. دیکتاتورها اعم از سیاسی و اقتصادی و سرهنگ و کتشلواری، جملگی آدمهای شیطان بزرگند. در چنین مناسبتی، منچستر هیچ فرقی با تگزاس ندارد و هر دو، شهر آمریکا محسوب میشوند. از همین روست که سرهنگ دیوید کامرون، قصاب بالکن سلطنتی از فرماندار تگزاس مدد میگیرد که چگونه بخواباند شعله آتش را.
آری! این روزها در منطقه و نیز در اروپا، ما شاهد شکستهای مکرر آمریکا از جمهوری اسلامی هستیم. همین که مصر بدون مبارک، خواهان دوستی با ایران به جای اسرائیل است یعنی که منطقه به جان ابرقدرتی شیطان بزرگ افتاده که البته با این حال و روز، نه ابرقدرت است و نه خیلی بزرگ! طرفه حکایت اینجاست که هر زمان، اوضاع جهان به نفع جمهوری اسلامی است، عدهای در داخل با پیش کشیدن مسائل جانبی، بنا میکنند به عوض کردن بحث. نمیدانم چرا این عده دوست ندارند شکست دشمن و پیروزی دوست، همچنان «تیتر یک» باقی بماند؟! برجسته کردن حواشی غیر ضرور در برخی رسانهها یا بعضی ویژهنامهها، آیا بیانگر وجود نفوذیهای دشمن در فلان روزنامه و بهمان ارگان نیست؟! این چه اصراری است که عدهای سعی دارند هر طور شده، سقوط دلار، سقوط مبارک، سقوط کرامت انسانی در لندن، سقوط تمدن غرب، روز خشم مردم آمریکا در 17سپتامبر و... و در یک کلام، تلألؤ فزاینده جمهوری اسلامی را به حاشیه ببرند؟! معالاسف در چنین نقطهای فتنهگران و خواص بیبصیرت و جریان مذکور، همه دشمنیهای صوری و دروغینشان با یکدیگر را کنار میگذارند، با هم متحد میشوند تا بلکه شکست دشمن و افتضاح انگلیس و فروپاشی اعتبار آمریکا، جایش را بدهد به یک مشت حرف یاوه در پوشش یک مشت حرف متشابه. فقط میماند جای این سوال که براستی چرا عدهای نفوذی، تاب دیدن لندن به عنوان یک شهر جنگزده را ندارند؟! تاب خنده یار و تحمل اشک اغیار را ندارند؟
* حمایت
روزنامه حمایت دریادداشت خود با عنوان " روزهای مرگبار " آورده است:افغانستان سرزمینی که در چند دهه اخیر روی آرامش به خود ندیده همچنان نیز در فضایی از رعب و وحشت به سر میبرد. 10 سال پیش نیروهایی از ائتلاف 35 کشور با ادعای مبارزه با تروریسم و برقراری امنیت و ثبات به این کشور وارده شدند، اما گویا آنها نیز برای حل مشکلات مردم این سرزمین طرحی نداشته و خود به عاملی برای تشدید بحرانهای این کشور مبدل شدهاند.
فضای بحران و ناآرامی در حالی همچنان در این سرزمین جولان میدهد که در روزهای گذشته سلسلهای از تحولات بر سراسر این کشور سایه افکنده است.براساس آمارها و گزارشهای منتشره این روزها نیروهای خارجی با تلفات سنگینی همراه شدهاند که سقوط دو فروند بالگرد آمریکا و ناتو با 70 کشته، افزایش تلفات در عملیاتهای زمینی که در مجموع به 100 نفر بالغ میشود، نشانههایی از این نابسامانی است. بررسیها نشان میدهد که نیروهای خارجی روزهای خونینی را سپری میکنند که در گذشته کمتر شاهد آن بودهاند. هرچند که آنها برآنند تا این امر را برگرفته از افزایش توان طالبان به دلیل ارائه طراحهای خروج از سوی نیروهای خارجی عنوان کنند اما بسیاری از ناظران سیاسی این روند را برگرفته از تحولاتی دیگر میدانند که از ضعف و تزلزل اشغالگران حکایت دارد. اولا جنایتهای اخیر نیروهای خارجی و کشتار دسته جمعی خانوادههای افغان، خشم و انزجار شدید مردمی را به همراه داشته به گونهای که حتی افراد حاضر در نیروهای پلیس نیز به انتقام گیری از نیروهای خارجی روی آوردهاند.
مردمی که در10 سال گذشته هر نوع جنایتی را متحمل شدهاند، دیگر پذیرنده ادامه این روند نبوده و خواستار پایان این جنایات هستند. در همین حال افشای طرح آمریکا برای حضور بلندمدت در افغانستان با امضای توافقنامه استراتژیک خشم مردم را شدت بخشیده است. سلسله این امور در کنار بحرانهای اجتماعی و فرهنگی ایجاد شده از سوی اشغالگران موجب افزایش حملات مردمی به نیروهای خارجی گردیده است امری که بسیاری آن را مانند دوران حضور شوروی سابق در افغانستان دانستهاند.ثانیا اشغالگران در هفتههای اخیر بار دیگر طرحهایی را برای مذاکره با طالبان مطرح کرده و حتی در این راه امتیازاتی مانند خروج نام برخی از سران آنها از لیست تحریم سازمان ملل را اجرا کردهاند. با توجه به شرایط سنگین حاکم شده برای اشغالگران، طالبان از این فرصتها استفاده کرده و با بالابردن هزینههای آنها به دنبال کسب امتیازاتی بیشتر هستند که در سایه کشتار بیشتر اشغالگران محقق میشوند.
* دنیای اقتصاد
روزنامه دنیای اقتصاد درسرمقاله خود با عنوان "پایان خاموش یک تصمیم پرسروصدا "به قلم شهرام شریف آورده است:تحلیل تصمیمات گذشته و محاسبه هزینه- فرصتهای مترتب بر آن در کشور ما مرسوم نیست.
بعضا دیده میشود که تصمیمات با تبلیغات و سروصدا اعلام میشوند؛ اما مدتها پس از آنکه ناکارآمدیشان به همگان ثابت شد، بی سروصدا کنار گذاشته میشوند.در این مسیر کسی از محاسبه فرصت و هزینه از دست رفته سخن نمیگوید.
کاهش تعرفه موبایل نمونهای از این دست تصمیمات است. تصمیمی که حالا میتوان آن را به مثالی از غلط بودن دخالت دولت در تعیین تعرفههای غیر واقعی و اجبار به تولید داخلی تعبیر کرد. پنج سال قبل وزارت صنایع به بهانه حمایت از تولید تلفن همراه در داخل کشور تعرفه واردات گوشی را به 60 درصد افزایش داد و انتقاد تحلیلگران و فعالان بازار را نادیده گرفت؛ اما اکنون پس از هزینههای فراوان تحمیل شده به مصرفکنندگان و انحراف فعالیتهای سالم به قاچاق دوباره به نقطه اول بازگشتهایم. قطعا محاسبه ضرر و زیان ناشی از یک تصمیم غلط در سطح ملی کار سادهای نیست؛ اما از آنچه دم دست داریم میتوان ارزیابی مختصری از این تصمیم ارائه داد. برای این ارزیابی میتوان به انتظار دولت از اجرای این طرح از یک سو و دستاورد آن در پایان اجرا اشاره کرد.
آنگونه که دولتمردان و بهخصوص مسوولان وزارت صنایع در آن زمان برآن اصرار داشتند هدف از این تعرفه بالا حمایت از تولید داخلی (ساخت تلفن همراه ایرانی)، افزایش درآمدهای دولت(احتمالا ناشی از مالیات حاصل از فروش و تولید داخلی) و ترغیب خریدار داخلی به استفاده از محصول وطنی (ایجاد فرصت برای بازار محصولات داخلی با توجه به افزایش احتمالی قیمت موبایلهای خارجی) بود.
اما آنچه به دست آمد کاملا متفاوت با اراده موافقان این طرح بود. تقریبا تمامی چند تولیدکننده تلفن همراه داخلی خیلی زود تلاشهای اولیه خود را برای تولید موبایل کنار گذاشتند؛ چراکه محصولاتشان حتی به رغم حمایتهای دولتی در ایجاد یک بازار بسته، قابلیت رقابت با ارزانترین مدلهای خارجی را نیز پیدا نکرد. افزایش درآمدهای دولت نیز عملا منتفی شد؛ چراکه آمار قاچاق خیلی زود رشد کرد و از حدود 60 درصد به بیش از 90 درصد رسید. همچنین براساس آمار گمرک درآمد دولت از واردات گوشی موبایل از حدود75 میلیون دلار در سال 1385 به حدود 17 میلیون دلار (طی 9 ماه اول سال 1389) کاهش یافته است. به بیان دیگر، دولت در نتیجه این تصمیم نه تنها کمکی به تولید تلفن همراه در داخل کشور نکرد، بلکه خود را از مبلغ قابل توجهی از درآمد ناشی از واردات قانونی موبایل نیز محروم کرد.
اما دستاورد این تصمیم بر رفاه خریداران چقدر بود؟ بخش عمده بازار مملو از محصولات قاچاقی شد که برندهای اصلی هیچ نظارتی روی آن نداشتند. دستگاهها در شرایط نامناسب وارد کشور شده و بسیاری از خریداران با مشکلات فراوان روبهرو شدند. چنین تحلیلی نشان میدهد که تصمیمگیرندگان برای ایجاد فضای تولید در کشور گزینهای را برگزیدند که از همان آغاز شانسی برای موفقیت نداشت و از قضا بدترین گزینه موجود بود. اینها تنها بخشی از نتایج مشهود حاصل از این تصمیم بود و قطعا میتوان نتایج پیچیده و حتی پنهان دیگری را نیز بدان منتسب کرد و مهمترین آن اتلاف منابع هنگفتی که میتوانست به فعالیتهای مولد اختصاصی یابد اما به قاچاق هدایت شد. به راستی اما تا چه حد میتوان انتظار داشت تصمیماتی از این دست به دقت مورد ارزیابی و تحلیل قرار گرفته و تصمیمگیرندگان مورد پرسش قرار گیرند؟ نتیجه واردآمدن چنین حجمی از خسارت به کشور چیست و سرانجام اینکه برای بازگشت از یک تصمیم غلط چرا باید پنج سال صبر میکردیم؟
انتهای پیام/م