رامسرنیوز Ramsarnews اخبار رامسر

نخستین پایگاه اینترنتی خبری - تحلیلی شهرستان رامسر

رامسرنیوز Ramsarnews اخبار رامسر

نخستین پایگاه اینترنتی خبری - تحلیلی شهرستان رامسر

ملاقات مرحوم حاج محمد اسماعیل دولابی با...

 

ملاقات مرحوم حاج محمد اسماعیل دولابی با...

ملاقات مرحوم حاج محمد اسماعیل دولابی با عارف والا حضرت آیت الله محمدجواد انصاری همدانی(ره)

از زبان مرحوم دولابی:

واسه من یک خورده مشکله راجع به ایشون صحبت کنم. من جوان بودم و برای من اسم برده بودند که یه همچنین کسی هست، بنده رو هم برای ایشان اسم برده بودند که فرد مجهولیه در تهران. ولی من نرفتم که پیداشون کنم، ببینم شون، اصولاً از بچگی این طوری بودم که اگر میگفتند فلان ادم به فرض عرش رو هم سیر میکند اگر همسن من بود، بنده نمی رفتم دیدنش...

اما ماجرا این طوری شد که، یه مسجدی بود، مسجد معزالدوله ، بنده هم به اون جا خیلی علاقه داشتم. مراسم و مجالس و نماز جماعت اون جا رو استفاده میکردم، تا اینکه یه روز دیدم یه آقایی اومد که چهار ، پنج نفر دیگه هم همراهش بودند.آدم احساس میکرد مثل پروانه دورش میگردند.

پرسیدم کیه؟ گفتند آقای انصاری... بله همان که شنیده بودم، اما ندیده بودمش.خب چه کار باید میکردم،‌از دور تماشا کردم. توحال خودم بودم قران میخواندم... دعا میخواندم... حافظ میخواندم و نشانش را میگرفتم.

آقای انصاری رفتند گوشه حیاط، برای تجدید وضو. به هیچ قیمتی حاضر نشدند کس دیگری ظرف را برایشان پرکند، اما با زیرکی فراوان خودشان این کار را برای شاگردانشان انجام دادند، حالا یکی را وقتی حواسش نبود ، یکی را با بازی و دست به دست کردن و با همان زیرکی هم اجازه نمی دادند کسی کارهایشان را انجام دهد.

وارد یکی از حجره های مسجد شدند، من هم رفتم نشسته بودند و صحبت میکردند. داخل جا نبود. دم در روی کفش ها نشستم، ایشان هم کمی بالاتر نزدیک در نشسته بودند، میشد روبروی من . مثل این که آمده بودند یک دو شب بمانند بعد بروند مشهد، پرسیدند بلیط گرفتید برا مشهد؟

یک اتوبوس میخواست راه بیفته مشهد، در ادامه گفتند: مثل اینکه کربلایی اسماعیل هم همراه ما می آید! من غریبه، بی هیچ پرس و جویی!!

او گفتت و ماهم رفتیم،‌دارم میرم ولی مشغول خودم بودم. خیلی باهاشون قاطی نبودم، کنار بودم. رسیدیم یه جایی وسط راه مشهد،‌ پر از درخت انگور، چشمه آبی هم داشت. نشستند کنار چشمه. من هم مثل آدمهای داغدار، مثل زنی که شوهرش مرده ،‌ داره غصه میخوره ،‌ تو زندانه، نشستم.

از نگاهشون فراست و محبت می بارید، طوری که در عین اضطرار در نگاهشون کمال محبت را حس میکردی. طوری که فکر میکردی تمام توجهشان به توست.

اصولاً روششان اینگونه بود.حرفها را مستقیم نمی گفتند، عموماً در قالب داستان بیان میکردند و داستان ماهم از اینجا شروع شد.

و با داستانی از کربلا آغاز نمودند:

از آبادیی دوازده نفر رفتند کربلا، یکی شون گفت من چند روز بیشتر می مانم.خلاصه ،‌یازده نفری که برگشتند محض شیرین کاری با صحبت ها و قرارهایی که باهم گذاشتند چنین وانمود کردند که دوازدهمی مرحوم شده،‌ مراسم هفتم و چهلم که برگزار شد و همه چیز به حال عادی خودش برگشت.یار دوازدهم شبانه به درخانه  رسید، در زد، زن داغدیده پشت درآمد و پرسید: کیستی؟

مرد با صدایی سوخته جواب داد: زن منم دیگه، از مسافرت اومدم. زن گفت: خدا رحمتش کند، الان کفنش هم پوسیده ،‌ من هم داغدیده و تنهام و نمیتونم کسی را راه بدم. مرد گفت: زن من صدای تورو میشناسم در رو بازکن.

زن گفت: آخه کسانی که به من گفتند اون مرحوم شده اشخاص عادی نبودند، معتبر بودند! با اسم و القاب شروع کرد که اون گفته... اون گفته...

همین طور گفتت تا رسید به این جا که مرد گفت:بابا هرچی اون ها آدمهای خوبی بودند اما از خود من که.. بابا در رو باز کن.تا فرمودند خود من هستم در رو باز کن...

دوباره گفت: اونهایی که اومدند آدمهای خوبی بودند اما خود من اومدم دیگه در رو باز کن... و در باز شد... قاطی شدم دیگه... و آن در، در قلب من بود. و او با این حکایت مرا صید کرد و قابم را ربود.

مرحوم آقای انصاری درباره آقای دولابی فرموده بودند که ایشان به نفس زکیه رسیده است.

خوب حالا به ادامه مبحث گذشته برمیگردیم.

موت ، زفاف است

طوبی لِمَن ذَکَرَ المَعادَ وَ عَمِلَ لِلحِسابِ وَ قَنَعَ بِالکَفافِ وَ رَضِیَ عَنِ اللهِ.

از خدا که رضا شد تازه در خانه وارد شده است.اینکه بعداً با اوچه میکنند معلوم نیست. اینها برای دم در است، وقتی که وارد میشود این چهار چیز را دارد یعنی اینها شرط ورود است.

وقتی می آمد این چهار چیز را در دنیا از دست داد و به سفلی افتاد. حالا که برگشته است دارد میرود داخل. از خدا رضا هم هست. آیا این شب زفاف نیست؟ این موت انسان است. آن را حداقل برابر با زفاف دنیا حساب کنید.

زفاف دنیا را به یاد بیاورید که انسان جوان است، مردم برایش دست میزنند و برایش مانوس می آورند تا قلبش آرام بگیرد. چه مانوسی از خدا بالاتر؟ چه مانوسی از حقیقت بالاتر.

خیلی به موت اهانت کردم که آن را با زفاف برابر گرفتم. اما چه کنم؟ مردم موت را که ملاقات خداست به قاعده ی زفاف هم قبول ندارند.این را اینجا نگویم کجا بگویم؟ زفاف دنیا دو شب است.پس فردا پیش قاضی میروند. مردم ملاقات خدا را به اندازه ی این هم قبول ندارند،‌ مگر هیدجی ،‌  که موت را به عنوان شب زفاف قبول داشت. البته ازدواج نکرده بود و شاید به آن خاطر که زفاف دنیا را نخواسته بود و عروسی نکرده بود؟ آنجا دچار شد. در مدرسه بود. درس میداد و درس میخواند. پیر که شد، شاعر شد و عاشق شد. آخر عمرش وصیت کرد. نوشت اگر در دنیا مال داشتم میگفتم رفقا آبگوشتی درست کنند تا در شب موت من که شب زفاف من است دور هم بنشینند و کیف کنند، من هم به عشق آنها خوش باشم. پشت سرش نوشت سید لاجوردی رحمه الله علیه با من قرار گذاشته است که اگر من زودتر مردم این سور را برای او بدهم و اگر او زودتر مرد این سور را بدهد. او دستگاه آن طرف موت را گفته بود که اگر تو زودتر از دنیا رفتی سور و سات شب زفاف را راه بیانداز، آب گوشتی در قیامت راه بیانداز، رفقای من و عاشقان آن قیامت را جمع کن تا وقتی که من می آیم باهم کیف کنیم.

حتی رحمه الله علیه هم پشت سر اسم او گفته بود، اما بازماندگان به خیال اینکه تاجر زنده است رفتند خبرش کنند تا آب گوشت را بار کند. وقتی سراغش را گرفتند دیدند بیست سال است مرحوم شده است. دوباره وصیت نامه با باز کردند، دیدند خودش هم گفته است رحمه الله علیه.مگر کسی که وصیت نامه را میخواند هوش استت که چه میخواند؟ ولو اینکه هیدجی آن را نوشته باشد. اوآنجا را اصل میدانست. تا انسان آن طرفی نشود حالیش نمی شود. آیا دیدی زفاف چیست؟

خوشا به حال کسی که یاد معاد کند. تازه فقط یاد کرده است. هنوز نرفته است. اما همین که یاد کنیم میرویم. عملش هم روی حساب باشد و قانع به کفاف دنیا و آخرت باشد، هر دو، و راضی از خدای خودش باشد.

در اسلام میگوید اَالِاسلامَ هوَالتَّسلیم وَالتَّسلیمَ هوَالیَقین وَ الیَقین هوَ التّصدیق وَ التّصدیق هوَ الاِقرار وَالاِقرارَ هوَالعَمَل.این مربوط به اسلام است.

در اسلام، بشر اول ناچار به تسلیم شدن است. اول اسلام، تسلیم است. اگر حقیقتش را هم فکر کنید اسلام، تسلیم است. همه ی خلق، تسلیم خدا هستند. حتی آنهایی که شقی هستند الان ناچارند فرمان خدا را ببرند.آیا نمی بینی که پیر میشوند.چرا موی آنها فرمانشان را نمی برد و سفید میشود؟چرا کمرشان هم میشود؟ زیرا فرمان خدا را میبرند.

پس تمام ما سوی الله، عبد خدا هستند، مطیعند، چه میل داشتته باشند و چه میل نداشته باشند کافر و شقی هستند.همه ی سوی الله فی قبضته در قبضه او هستند و تسلیم اند.حتی ما که اینجا نشسته ایم در قبضه او هستیم، بیرون آن نیستیم، توی قبضه ایم. یعنی نفس نمیتوانیم بکشیم مگر با او. ما وقتی تسلیم میشویم تازه یک چیزی هم میخواهیم. اگر نمیخوای تسلیم بشوی نشو.مگر میتوانی؟

اَالِاسلامَ هوَالتَّسلیم چند وقت که تسلیم بود میگوید بد جایی نیست، اقرار میکند. تا الان نمی گفت. اخمش هم بود.چند وقت که ماند دید هیچ کاری نمی کنند ، گفت چرا لبم حرف نزند. اسرار را به رفیقش گفت که من تسلیم شده ام. همانکه دست و پای تو را گرفته است مرا هم گرفته است. تصدیق کرد و تصدیق اقرار آورد که اَشهَد اَن لا اِلهَ اَلّا اللهَ.

حالا که شهادت گفت عمل هم آمد. نماز میخواند،‌دولا راست میشود، در مجلس ذکر اهل بیت علیهم السلام می نشیند.آیا وقتی که امام حسین علیه السلام را قبول کردی در مجلس عزایش نمی نشینی؟ پس اقرار عمل آورد.

عمل آنقدر قیمت دارد که وقتی سجده میکنی اگر سرت به مهر خورد و بلند شد و دوباره خورد این دو سجده به حساب میشود، حال آنکه یک بار ذکر گفته ای.همین که هفت موضع به زمین رسید سجده است.

اینکه اختیاری نبود! با این حال میگوید این دوسجده است.اگر سجده اضافه بکنی نمازت اشکال پیدا میکند. نمازت که تمام شد ذکر سجده ای را که نگفته ای ادا میکنی. همچنین است رکوع. همین که خم شدی رکوع ثابت شد. عمل اینقدر قیمت دارد.به بچه هایتان بگویید این دولا راست را بشوند، نزد خدا قیمت دارد.

امیدوارم با قلبت بسم الله  را جلو بیاندازی.یاد خدا را پیش بیانداز.با وعده گاه راه برو و عمل را هم او به تو یاد میدهد که چه کار کنی تا به آن وعده گاه برسی و کی به وعده نزدیک شوی. وعده ای که خدا باتو  گذاشته است و از تو اقرار گرفته است.روی حساب بودن عمل هم باز به وعده میخورد. قانع به کفاف بودن هم به این خاطر است که کار داری و وعده داری. آنجا منتظر تو هستند. روی قاعده رفتار میکنی و به کفاف قانع میشوی تا به وعده گاه برسی.

هرگاه که یاد وعده گاه کنید تمام این چند چیز ردیف میشود. کسی که یاد موعد کند اینها با همان یاد کردن او درست میشود.

زیاد یاد قیامت کن، یاد وقتی که خدا خلقت کرد. اخر سر هم آنجا میروی.

اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَیهِ راجِعونَ.

الان که نشسته ای میتوانی هم آن وقت را نگاه کنی و الان را که با اویی. هردو یکجاست. نمیتوانی همه وقت اینجا باشی. اما هروقت خسته شدی میتوانی از آنجا یاد کنی.

 

ادامه دارد............

لینک

     

وقتی کفایتت کرد ، دست بردار

طُوبی لِمَن ذَکَرَ المَعادَ وَ عَمِلَ لَلحِسابِ کارهایش با حساب است. خوردنش ،‌ راه رفتنش، حرف زدنش همه اندازه دارد. زیادی نمی خورد چون گلویش نمی تواند ببلعد. میخورد و رد میشود. آیا میتوانی در هوای گرم سه یا چهار دست لباس بپوشی؟ نمیتوانی! لذا مومن کارهایش، خوردنش، حرف زدن و ... بی حساب نیست. و دیگر اینکه به کفاف قانع است. کفاف ما خیلی کم است. آمال و آرزوهاست که بشر را بیچاره کرده است. کفاف را روی کاغذ بنویس و ببین در شبانه روز چقدر نان و آب میخوری، چقدر نفس میکشی و چقدر لباس میپوشی. اینها را برای خودت و زن و بچه ات روی کاغد بنویس ،‌ ببین چند قلم و چقدر است. این کفاف است: خوردن و خوابیدن و پوشیدن و آشامیدن. چند قلمش هم مفت است، یکی نفس است. آب هم مثل اینکه مفت بود جز در کربلا. آب همه جا مفت بود. الان هم مفت است. الان اگر یک لیوان آب بخواهی تا بگویی سه نفر بر می خیزند و می آورند. فقط یک کربلا بود که خلقت را داغ کرد.

آب مفت، نفس مفت، دیگر چه باقی میماند؟ خوراک و لباس و یک جایی که بخوابد و زیر سقفی باشد که آفتاب و باران نخورد. کفاف انسان اینهاست.

از زمان آدم  که به دنیا آمد تا الان کفاف انسانها همین بوده است. این همه که بشر ترقی کرده است ،‌نتوانسته است کفاف را کم یا زیاد کند. البته آمال و آرزو خیلی چیزها را اضافه کرده است، منتهی ریشه ی آن هم درآمد.الان هنر دارد ریشه شغل بشر را در می آورد. ان شاءالله اگر هنرها را مصرف کنند شغلشان تمام میشود.الان همه باهنر شده اند. آخر هنر این است که مضطر می شوی و خودت را یک چرخ میدهی. رقص هم یک هنر است، بلکه بالاترین هنرهاست.همه ،‌ هنرهایشان را زمین میگذارند و کسی را که می رقصد نگاه میکنند. اگر شک داری شما بافنده بیاورید و من رقاص می آورم ببینم می بافید یا می رقصید؟ همه بافندگیتان یادتان میرود و اورا نگاه میکنید. زیرا این هنر، بالای سر هنرهاست و بالاترین هنرها رقص است.

آمد مسئله  پرسید که اگر دستم را اینجور کنم چطور است؟ گفت بد نیست. گفتم این دستم را چطور؟ گفتند بد نیست. کارهای دیگر را گفت، گفت ایرادی ندارد. گفت حالا اگر همه اش را باهم بکنم چطور؟ گفت مرده شود ترکیبت را ببرد. یعنی این ترکیبی که درست کردی خراب کرد.

ببین امام علیه السلام و پیامبر صلی الله علیه و آله چگونه مغز ذات مارا درست کردند. فرمودند خوشا به حال کسی که یاد معاد کند. معاد یعنی موعد و وعده گاه. بدترین کارها خلف وعده است. خلف وعده ، یکی این است که به کسی بگویی فردا فلان جا هستم و نروی. یک خلف وعده هم هست که با خداست، که وقتی مارا خلق کرد با ما وعده گذاشت و فرمود اَلَستُ بِرَبِّکُم. آیا من مربی شما نیستم که خلقتان کردم. می گویند که ما گفته ایم بله.الان هم میگوییم بله. آیا اگر تنگتان بگیرد نمی گویید بله؟ آیا بعد از این هم بله،‌ یا فقط گاهی بله؟ او اگر رب است همه وقت رب است.

الان هم که اینجا نشسته ام نفس از آن او،‌ بدن مال او، کلام مال او، و علم و حیات مال اوست.

گفتند ما اسماء و صفات خداییم. گفت آن که عین ذاتش است. همه مال اوست. امامان ما صفات خدایند. اسماء خدایند.اَلَستُ بِرَبِّکُم؟ ربشان خداست. یعنی این هنر و این مربا ساخته ی خداست. خدا درست کرده است. محمد و آل محمدصلی الله علیه و آله را خدا ساخته است. خودتان هم این جورید. فکر کن. تعقل کن. امامان ما میخواهند ما را ببرندبا خودشان آشنا کنند.

اُذکُرُوا المَعاد. معاد را یاد کنید. خوشا به حال آنکه این گونه باشد. دارند درست شده ها را تعریف می کنند نه آنهایی را که حالا میخواهند درست شوند. میگوید خوشا به حال آنکه یاد میکند معاد را، عمل میکند به حساب و قانع به کفاف است. این قناعت درباره ی دین هم هست. در نماز و عبادتت هر چقدر که استعدادت هست و به حدی که کفایتت میکند همان را بگیر. مبادا زیادی خودت را خسته کنی، مرتباً ذکر بگویی و لبت را تکان بدهی.

قَنَعَ بِالکَفافِ.یعنی وقتی کفایتت را کرد دست بردار. تا دیدی میخواهی سیر شوی دست از لقمه بکش. تا دیدی لباست گرم است رویش اضافه نپوش. تا دیدی بازارت گرم نیست دیگر حرف زدن را رها کن. اگر هم بخواهی صحبت کنی زبان نمی آید.

پس یکی کارکردن برای حساب است.دیگری قانع بودن به کفاف و یاد خدا و معاد، چهارمینش رضا از خداوند است. خوشا به حال اینها.

اسلام این طور نیست. اسلام یعنی تسلیم. ناچاراً تسلیم شده است.

اِنَّ الاِسلامَ هُوَ التَّسلیمُ وَ التَّسلیمَ هُوَالیَقینُ وَالیَقینَ هُوَ التَّصدیقُ.

وقتی تسلیم ثابت میشود که تصدیق هم بکنی که خدای من، خوب خدایی است،‌ نه اینکه اخمش ((هم)) باشد که خدا راهمان را بسته است.  همه ی درها را به رویمان بسته است. نمی گوید درها را بسته است تا من را پیش خودش ببرد. ببین که او در عوض دارد چکار میکند.

آدمی جهل دارد و جهل بالاترین مرض است. اَعدی عَدُوُّکَ نَفسُکَ الَّتی بَینَ جَنبَیکَ. تازه اگر کسی به ندانستنش اقرار کند خودش نصف علم است.والرفق بهم نصف الآخر  یعنی اگر راحت یک دفعه دیگر هم بگوید این بهتر میشود.اگر دودفعه بگوید کاملاً عالم می شود: نمی دانم. نمیدانم.

پس چهار چیز شد. ایمان زیاد به موعد و وعده گاه.اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَیهِ راجِعُونَ. همان اشاره به وعده گاه است. وعده گاهی که خلقمان کرد و دوباره باید همانجا برویم. مردن ملاقات است ، همان وعده گاه است. از پیش او آمده بودیم و چون مردیم دوباره پیش او می رویم.

گفت چرا مارا نعوذبالله از خود جدا کرد . گفت آنجا قرب بود، نمی شد آدم بی ادب باشد. ماهم بی تجربه بودیم. هستی با مابود، در حالی که بی ادب بودیم. لذا درست در نمی آمد. اینجا دماغ همه مان به خاک خورد، خدا را سجده کردیم، یا الله گفتیم، دچار اجنبی شدیم، نفس خودمان دشمنمان شد، حالا که برگشتیم مثل آدم وارد میشویم.

لینک
     

قبل از هرچیز میلاد مسعود پیامبر رحمت و مغفرت، حضرت محمد مصطفی صلی الله عیله و آله و بنیانگذار موسس جعفری حضرت امام جعفر صادق علیه السلام را به دوستداران این خاندان پاک تبریک و تهنیت عرض می نمایم.

رضا شوی ،‌ غصه نداری

کسی که از خداوند رضا باشد دیگر کارش تمام است. آیا اودیگر حسابی دارد؟

بَعدُ الرِّضا لا سَخَط. بعد از رضا دیگر آفتی نیست ورضا اگر از یقین بالاتر نباشد کمتر نیست. رضا از آثار و نشانه های یقین است.کسی که رضا به دریا زد و رفت به رِضوانٌ مِنَ اللهِ اَکبَر.آیا دیدی که قرآن چه میگوید؟ میگوید بهشت اینطور و آنطور است.بعد میفرماید بهشت را ول کن،رِضوانٌ مِنَ اللهِ اَکبَر.آن بهشتی که نامش رضوان است بزرگتر است.

رضوان یعنی رضای خدا ازعبد و رضای عبد از خدا. هردو یکی است.منتهی ناچاراً ما دوبار میگوییم. یک بار میگوییم عبد از خدا راضی شود،‌ یکبار هم میگوییم خدا از عبد راضی شود. درحالی که هردو یکی است.

از خدارضا باش! مردم یک چیزی هم از خدا دستی میخواهند تا از او راضی شوند. آیا چنین نیست.؟ همه اینطور هستیم. ما چقدر بدهیم تا ازخدا رضا شویم؟ اصل کاری آنجاست. اما بنی آدم از همه چیز راضی میشود و تنها از خداست که رضا نمیشود. مرتب آخ و اوخ میکند.

از قضا هرجای دیگری هم که راضی نمی شوی از دست خداست که راضی نمیشوی. هرکس از خدا رضا شد مثل آب روان است. همه او را میخورند. همه او را می نوشند و لذت میبرند. کسی که از خدا رضا شد دیگر سخط نیست، غصه و هجران نیست.

بَعدُ الرِّضا لا سَخَط.

یک حالی داشتم مرتب خودم را حفظ میکردم. میگفتم نخیر،‌ این جور نیست، آن جور نیست. حالا که رضا شدم، اوراق شدم.اصلاً چهارچوب بدن من دیگر نیست. هرتکه اش یک جا رفت. نگاهش کن! نگاه کن یک بدن را که وقتی رضا می آید در همه ی دستگاه ممکنات پخش میشود. لذا دیگر چیزی نداری که نگهداری کنی- یعنی لازم نداری. تا رضا رسید خودت را میبازی.

داماد شب عروسی این همه خرج کرده است،‌ زیر قرض رفته است،چقدر پول داده اند، صیغه خواندند، مراسم گرفتند،‌اما زن هنوز رضا نیست. اخمش را این طرف و آن طرف میکند،‌میخواهد رضا شود.مرد هرچیز دیگری هم که دارد میدهد. پول،‌انگشتر، وقتی رضا شد دیگر هیچ چیز لازم نیست. هرچیزی را هم که داده بود میگوید بیا مال خودت. من مهر نمی خواستم.اول میخواست. اما همین که رضا شد مهر و همه چیز دیگر را میبخشد.

این تازه مال دنیاست. آخرت خیلی بالاتر است. همین که رضا شد در آسمان و زمین هیچ گردنه ای پیش پای او را نمیگیرد. چون رضاست و مافوق رضا هیچ چیز نیست. نه میخواهد چیزی بگیرد و نه میخواهد چیزی بدهد،  تا کسی مانع او بشود.

لا یَملِکُ لِنَفسِهِ نَفعًا وَ لا ضَرّاً.

نه احتیاج دارد نفعی به کسی بدهد و نه اینکه ضرری از کسی به او میرسد. کسی که رضاست اوراق شده است. قطره ای بود که به دریا افتاد و دریا را قبول کرد. قطره که بود از دریا میترسید. بلکه نه! میگفت من آبم. یعنی چرا به دریا بروم؟ نمیدانست دریا هم آب است. تا فهمید ، به دریا افتاد.

مومن مثل ماهی است که وقتی به دریا میرسد از دست شخص به آب می جهد. هیچ نمیگوید من چهار انگشت ماهی‌، در این اقیانوس که اگر کشتی یکسال در آن سفر کند به جایی نمی رسد چه خواهم کرد،‌ در آب میجهد. مومن هم این طور است. آنقدر رضای خدا را دوست دارد و آنقدر محبت محبوب را دوست دارد، مثل یک ماهی می ماند که به  آب رسیده است. ماهی دست کسی است که او را از آب گرفته است،‌اما تا دریا را می بیند درون آب میپرد . مخصوصاً اگر او را کمی هم شل گرفته باشند . درون آب میپرد. هیچ نمیگوید به دریایی افتاده ام که حد ندارد. کیفش به راه است و آفت ندارد. همه جا میرود و همه جا میگردد. ذکر خدا مثل آب است و مومن هم تشنه است،‌ ذکر خدا مثل آب نیست،‌خود حقیقت آبهای عالم است. مومن که به این آب افتاد سیر میشود.

 

لینک
     

معنای طوبی

حدیثی است که چند روز است  در میانمان میگردد. در گذشته هم بارها آنرا خوانده ایم، دوباره دور زده است و در این محرم آمده است. لقمه های روحانی مثل غذاهای جسمانی هستند که یک لقمه چربی یک مدت پیدا میشود و تا چند وقت آن را میخوریم، تا اینکه پس ازمدتی عوض میشود. بلکه روح انسان این خاصیت را بیشتر دارد. غذاهای جسمانی با اینکه چند قلم شناخته شده بیشتر نیستند، ازاول عمر،‌ مرتب جایشان را عوض میکنند. امشب میدهند، فردا میدهند، سپس یک سال، دوسال نمیدهند. دوباره درست میکنند. غذاهای ایمانی عوض شدنشان خیلی بیشتر است. همان غذاهای طبیعی هم شب به شب عوض میشود و مادوشب غذاهای واحد نخورده ایم.حتی اگر دو وعده راهم از یک غذا بخوری باز آن دو غذا یکی نیست. نه ساعتش آن ساعت است،‌ نه غذایش.آن گوشت قبلی را خوردی،‌ این یک گوشت دیگر است. خودت هم از آن غذا تا این غذا عوض شده ای. در دنیا هیچ چیز تکراری نداریم. غذاهای ایمانی هم این طوراست. والا نمازهایی که ما هر روز میخوانیم تکرار بود. درحالی که ما تکراری نداریم. همه اش تازه است. حواست را جمع کن. هر بسم اللهی که میگویی تازه است.

غذای نو  خیلی قیمت دارد و مومنین همه ی غذاهایشان را میهمان خدا هستند. بلکه مادیون هم اگر فهم داشتند این را می دیدند. غذاها مرتب عوض میشود و جدید میشود. خداوند غذای مانده به بندگانش نمی دهد. هم روحت تازه است و عوض شده است،‌هم جسم عوض شده است، هم غذا. راحت میشوی. زیرا میخواستی مزه ی غذای امروز را به ذهنت بسپاری،‌همین طور مال دیروز و مال سالهای قبل را،غذاهای خوبی را که خورده ای میخواستی به ذهنت بسپاری تا به عیالت بگویی درست کند. این تو را به زحمت میگذاشت. حالا می بینی همه تازه است. هیچ چیز تکراری نداریم. راحت شدی. میخوریم و السلام.

روحت هم اینطور است. حالا این حدیث دوباره آمده است، میخواهیم آنرا بخوانیم و مرحمتی خدا را بخوریم:

طُوبی لِمَن ذَکَرَالمَعادَ وَ عَمِلَ لِلحِسابِ وَقَنَعَ بِالکَفافِ وَ رَضِیَ عَنِ اللهِ.

طوبی‌، هم کلمه طیب هست و هم در روایات آمده است که درختی است در خانه ی حضرت زهرا علیها السلام در بهشت که در خانه ی هر مومنی یک شاخه ازآن هست و مومن از آن شاخه هرچه نفسش در بهشت اشتها دارد میچیند و میخورد.

این را درمعنویات روحی خودتان بگویم، شما که محبت در قلبتان هست، هر وقت چیزی میخواهید آن را از که میخواهید؟ آیا از غیر محبت؟ ازآن می چینید و میخورید. آیا آن شاخه نیست؟ آیا آن شاخه مال حضرت زهراعلیها السلام نیست؟ مال فرزندان پیامبر صلی الله علیه وآله نیست؟ کدامتان هستید که شاخه در قلبتان ندارید که هروقت گرفتاری دارید با آن تماس بگیرید؟ هروقت که ازهرکس رانده می شوید با چه کسی تماس می گیرید؟ باآن! می روید سراغ شاخه. میگویی تو به من رحم کن،‌ هیچکس در را باز نکرد.

این شاخه را خوب می شناسید. آن را بهتر از آن شاخه ای می شناسید که در بهشت به شما میدهند. این شاخه ای از محبت آن چهارده معصوم پاک، از فرزندان و همسر و پدر حضرت زهرا علیها السلام است. این محبت متعلق به آن خانم است، طوبی است، مال اوست و ازآن یک رگ و یک حبل در وجود شما هست که ازآن هرچه میخواهی می چینی. منتهی اول این طرف و آنطرف میزنی، بالا و پایین،‌پیش این شخص و آن شخص میروی. پیش فلان بروم حاجتم را بر می آورد، پولدار است. خوب که این طرف و آن طرف رفت و چیزی گیرش نیامد بر میگردد طرف شاخه. پیش شاخه می نشیند وسرش را کج میکند. زن باشد یا مرد،‌ سربه خانه میشود. تا این طور شد میگوید خوب کاری کردی، من که ازاول به تو گفتم اینجا بیا. چرا نیامدی؟ من منتظرت بودم. انسان را بدهکار هم میکند. این همه کوچه ها گشته ایم و سرگردان شده ایم. تازه او از ماطلب هم دارد. میگوید منتظرت بودم. من که اول گفتم هرکاری داری پیش ما بیا. اینها راآن شاخه میگوید. اسمش شاخه طوبی است.

حدیث این است:

طُوبی لِمَن ذَکَرَ المَعادَ.

خوش به حال کسی که یاد معاد کند.موعد را،‌وعده گاه را، آنجا که خلقت کرد و گفت اَلَستُ بِرَبِّکُم.

پیامبر صلی الله علیه وآله هم وعده گاه است. مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلیٌّ مَولاهُ. وعده گاه است.

طوبی برای کسی است که یاد معاد کند. نه اینکه اسمش را یاد کند، خودش رایاد کند. اسم، مال زبان است. اسامی را می شمری. درحالی که ذکر،‌ مربوط به دل است. اِسمُهُ دَواء وَ ذِکرَهَ شِفاءٌ

خوشا به حال کسی که با دلش معاد را یاد میکند- موعد را،‌ موعدی را که خلقت کرد.

طُوبی لِمَن ذَکَرَالمَعادَ وَ عَمِلَ لِلحِسابِ وَقَنَعَ بِالکَفافِ وَ رَضِیَ عَنِ اللهِ.

اینها چهار چیز است. آنها را در ذات خود پنهان کن و برای جاهای خلوت نگهدار، برای قیامتت و برای دنیایت. این چهار چیز برای همه وقتت امانت است. چهار خط و چهار صندوق است. صندوق بزرگترین آنها اولی است و آن صندوق عالی و آخرین،‌ رضاست.

لینک
     

حقیقت بسم الله

از حضرت امیر علیه السلام نقل شده است که هر جا بسم الله بگویند و صلوات بفرستند- یعنی بگویند بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آل محمد-خداوند ملکی می فرستد که درآن مجلس غیبت نمی شود.

من به این حدیث احتیاج داشتم که خدا آن را رساند،‌ زیرا در اکثر مجالس،‌ روضه ها و مساجد وقتی نگاه می کنید می بینید غیبت وجود دارد . غیبت چند جور است. یک وقت غیبت از برادر ایمانی است. یک وقت هم هست که گوینده از امامش غائب است و حرف میزند. این هم غیبت است. تو که امامت را ندیده ای چرا حرف میزنی؟ غیبت خواص این است. غیبت عوام این است که پشت سر مردم حرفی بزنند که خوششان نیاید. وقتی امام آدم غائب است چه؟ آیا این غیبت نیست که حرف بزند؟ این هم یک نوع غیبت است که دهان و زبان خواص را می بندد.وقتی این معنا پیاده شود دیگر کسی حرف نمی زند. برای خاصها غیبت این جوراست. علما و روحانیون که روز و شبشان را در دین خدا زحمت میکشند خواص ملتند. راهنمایند به سوی خدا و حجت و عزیز خدا و به سوی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف. اینها هم نباید غیبت کنند. غیبت اینها مال خودشان است.  حسابشان هم باخودشان است. با من وشما نیست. خواستم بگویم غیبت چند قسم است.

کسی هست که اورا ملاقات کرده است. برای اودیگر غیبت نیست،‌ هرچه بگوید،‌ هرجا برود ،‌هرچه بکند و هرحرفی بزند. مگر امامان ما علیهم السلام هم غیبت میکنند؟ آنها هرکاری بکنند زیبا از آب در می آید. جوانی مادرش کولش بود و میرفت. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود چرا نمی گذاری خودش راه برود؟ گفت نمی تواند. به هیچ کار نمی رسم. خسته شده ام،‌به نمازم نمی رسم. حضرت فرمود شوهرش بده.

گفت: چی ! اورا شوهر بدهم؟ زن خوشش آمد. گفت تو بهتر میدانی یا پیامبر صلی الله علیه و آله. منظور این است که بزرگان وقتی حرفی میزنند آن درست است و قشنگ از آب در می آید.

خداوند انشاءالله مارا از غیبت نجات دهد،‌ چه در دنیا و چه درآخرت. چه در امور اخروی و چه در امور دنیا و طبیعت. طبیعت مال مردم معمولی است. امور اخروی مربوط پیامبر صلی الله علیه وآله وامام علیه السلام است. کلمات مال آنهاست. ما اهل آن نیستیم.مگر آنکه یا غافل باشیم و حالیمان نشود و لبمان در اختیار آنها باشد که حرف بزنند، یا اینکه به سلامتی،‌ خودشان تشریف بیاورند.

در واقع هم تا آنها هستند ما نباید حرف بزنیم. برای همین اس که بسم الله میگویند.

یعنی آقا شما بفرمائید. بسم الله در هر امری یعنی آقا شما جلو باشید. آیا ندیده ای هر وقت بسم الله میگویی آن کار خوش عاقبت میشود؟ با بسم الله به صاحب عمل میگویی بفرمائید،‌ لذا آن کار خوب از آب در می آید.

آیا حقیقت بسم الله را گرفتی؟ هیچ کاری بدون بسم الله انجام نمی گیرد.اگر هم انجام بگیرد دم بریده است، ناقص است، نصفش نیست، خراب است ،‌ فاسد است. البته اگر انجام بگیرد، بلکه انجام نمی گیرد. بسم الله است که درست میکند.

بسم الله معنای حقیقی اش این است که آقا شما بفرمائید. آیا بعضی اوقات چنین نمی گوییم؟ حالا این را به خدا میگویی یا به پیامبر صلی الله علیه و آله میگویی ، نمی دانم!‌ آنها خودشان می دانند، بینشان دعوا نیست. هر کدام نیتت بود،‌ قلبت و روحت متوجه بود یا اینکه اصلاً توجه نداشت- آنها خودشان می دانند چه کسی باید جلو برود.

پس بسم الله در هرکاری یک خاصیتش این است که شما دیگر نیستی. کمک از خداست،‌و کار تا آخر خوب از آب در می آید.

 

لینک
     

                                                   بسم الله الرحمن الرحیم

در این  وبلاگ قصد دارم شمارو با عارف بالله مرحوم حاج محمد اسماعیل دولابی (ره) آشنا کنم.امیدوارم مطالب فوق بدرد دوستان اهل دل بخوره و بتونن به اندازه کافی از مطالب این عارف والا و شایسته استفاده کافی رو ببرن.

وضو درمعنا

وضو که میگیری خودت وضو بگیر. صورت وجه الله است. وجه خداست. مگر نمی بینی در حج به زنها می گویند صورتتان را نپوشانید.

وقتی وضو میگیری اول صورتت را می شویی. چون می خواهی بروی نماز بخوانی ، دو دفعه آب میریزی و کاملاً میشویی که تمیز شود. زیرا داری وجه خدا را زیارت می کنی ،‌ یا وجه خدا را می شویی. باید تمیز باشد ، گرد و خاک نداشته باشد. بعد دست راست را می شویی. وقتی دست راستت را می شویی،‌ میتوانی همه ی مومنین و مومنات را دراین کار شریک کنی. چطور وقتی سفره می اندازی ،‌خداوند یاد داده است و همه ی مومنین و مومنات را میهمان می کنید ،‌ موقع وضو نیت کنید و مومنین و مومنات را تمیزشان کنید. مرحوم کوهستانی وقتی وضو می گرفت نیم ساعت ،‌سه ربع طول میکشید . او شکاک نبود که بگوید درست نشد ،‌ برای مومنین کاسبی میکرد.

دروضو وقتی دست راستتان را می شویید،‌ بدانید مومنین و مومنات را می شویید. مومنین همه برادرند. درست راست را که شستی ،‌ حق مومنین را ادا کرده ای. وقتی دست چپ را می شویید گناه فاسق و فاجر را می شوییدو به دادشان می رسید. کسی که مرتکب کار بدی می شود،‌ حرف بد می زند،‌ ضعیف است ،‌ غیبت میکند،‌ وقتی دست چپ را می شویید او را تمیز میکنید.

شما می شویید،‌دیگری هم می شوید،‌ دیگران و دیگران همه می شویند. آن وقت که همه شستند،‌ مومنین و مومنات تمیز می شوند،‌ گناه فساق و فجار هم بخشیده میشود و سبک میشوند. بعد میگویند بدون اینکه با آب غیر وضو قاطی شود از مغز سر تا جلوی سر را مسح کنید. یعنی اهالی هفت آسمان، ملائکه کیف کنند و ببینند که بنده ای وضو گرفته است. ملائکه تمیز هستند ،‌لذا نیاز به آب جدید ندارند. بعد میروی سراغ انگشتان پا که هفت طبقه زمین است. به این ترتیب مکانی جا نمیماند. پایین ترین جاها را هم یک دست میکشید.

حالا راستش را بگویید ببینم، آیا این موت نیست؟! رفت یک وضو بگیرد دچار موت شد. وضو فی نفسه خودش عبادت است. غیر از کارهای دیگر است.اگر وضو دارید،‌ به یک چشمه ای رسیدید،‌دیدید چشمه ی صافی است،‌وضویتان هم باطل نشده، احتیاج هم ندارید، باز وضو را تجدید کنید.اگر وضو گرفتید نورٌعلی نور میشود. یک نور بود یک نور دیگر هم به آن اضافه میشود. وضو فی نفسه خودش عبادت است،‌نه برای نماز،‌ بلکه خودش فی نفسه عبادت است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد