رامسرنیوز Ramsarnews اخبار رامسر

نخستین پایگاه اینترنتی خبری - تحلیلی شهرستان رامسر

رامسرنیوز Ramsarnews اخبار رامسر

نخستین پایگاه اینترنتی خبری - تحلیلی شهرستان رامسر

برای تنوع بخوانید (رحیم شعبانیان)

  

برای تنوع هم که شده، بخوانید (رحیم شعبانیان)

======================== 
 

 

1.                         مرد را به عقلش نه به ثروتش

2.                         زن را به وفایش نه به جمالش

3.                         دوست را به محبتش نه به کلامش

4.                         عاشق را به صبرش نه به ادعایش

5.                         مال را به برکتش نه به مقدارش

6.                         خانه را به آرامشش نه به اندازه اش

7.                         اتومبیل را به کاراییش نه به مدلش

8.                         غذا را به کیفیتش نه به کمیتش

9.                         درس را به استادش نه به سختیش

10.                 دانشمند را به علمش نه به مدرکش

11.                 مدیر را به عمل کردش نه به جایگاهش

12.                 نویسنده را به باورهایش نه به تعداد کتابهایش

13.                 شخص را به انسانیتش نه به ظاهرش

14.                 دل را به پاکیش نه به صاحبش

15.                 جسم را به سلامتش نه به لاغریش

16.                 سخنان را به عمق معنایش نه به گوینده اش

 

در انتشار آنچه خوبیست و ردی از عشق در آن هست آخرین نفر نباشید!
====================== 
نوشته های کوتاه یک دنیا معنی دارد

پرویز شاپور

 

پرویز شاپور نویسنده ایرانی است. شهرت او به دلیل نگارش نوشته‌های کوتاه (اغلب تک خطی) است که ظرافت و دیدی شاعرانه و طنزآمیز دارند.در سال های ۱۳۲۹ با فروغ فرخزاد، نوه خاله مادرش که پانزده سال از او کوچک ‌تر بود، ازدواج کرد. آنها اهواز را برای زندگی مشترک انتخاب کردند. در ۲۹ خرداد ۱۳۳۱ پسرشان به نام کامیار متولد شد که فروغ دراشعار خود به اواشاره کرده، و شاپورنیز از«کامی» ب عنوان نام مستعار وی استفاده میکرده‌ است. رابطه زناشویی این دو به خاطر دخالت‌های نزدیکان در سال ۱۳۴۳ به جدایی کشید.
پس از جدایی از فروغ ، شاپور هرگز دوباره ازدواج نکرد و تا آخرعمرهمراه  با کامیار و دکتر خسرو شاپور برادرش در یک خانه قدیمی زندگی می‌کرد وی در ۶ تیر ۱۳۷۸ در بیمارستان عیوض‌زاده تهران بستری شد و درساعت ۶ صبح ۱۵ مرداد درگذشت.آرامگاه پرویز شاپوردر قطعه هنرمندان بهشت زهرای تهران است.

مادر «شاپور» می‌گفت: «شصت سال بچه بزرگ کردم، یک کلمه حرف حسابی از دهانش نشنیدم.» ولی همین حرفهای ناحساب شاپورکه با اسم «کاریکلماتور»، از مجموعه ها و جنگ های هنری و ادبی سر در می‌آورد، از بهترین و طنازانه ترین ستون های این مجلات بود. این کاریکلماتور است که اسم شاپور را به ادبیات مدرن ایران سنجاق کرده. در زیر چند نمونه از کارهای شاپور را می خوانیم:

 

 

بار زندگی را با رشته عمرم به دوش می کشم.

 

زندگی بدون آب از گلوی ماهی پایین نمی رود.

جارو، شکم خالی سطل زباله را پر می کند.


اگر خودم هم مثل ساعتم جلو رفته بودم حالا به همه جا رسیده بودم.ستارگان سکه هایی هستند که فرشتگان در قلک آسمان پس انداز کرده اند.

 

با اینکه گل های قالی خارندارند ، مردم با کفش روی آن پا می گذارند.

سایۀ چهار نژاد یک رنگ است.

 

به یاد ندارم نابینایی به من تنه زده باشد. 

قلبم پرجمعیت ترین شهر دنیاست.    
 نوشته شده روی سنگ مزارش

 

به نگاهم خوش آمدی
قطرهٔ باران، اقیانوس کوچکی است. 

 

هر درخت پیر، صندلی جوانی می‌تواند باشد

 

اگر بخواهم پرنده را محبوس کنم، قفسی به بزرگی آسمان میسازم.

 

روی هم رفته زن و شوهر مهربانی هستند!  

                                                                    پرویزشاپور
 

=======================

 

داستان پدری روستایی، و پسرش

روزی ، یک پدر روستایی با پسر پانزده اش وارد یک مرکز تجاری میشوند. پسر متوّجه دو دیوار براق نقره‌ای رنگ میشود که بشکل کشویی از هم جدا شدند و دو باره بهم چسبیدند، از پدر میپرسد، این چیست ؟ پدر که تا بحال در عمرش آسانسور ندیده است، میگوید: پسرم، من تا کنون چنین چیزی ندیده ام . در همین موقع آنها زنی بسیار چاق را میبینند  که با صندل چرخدارش به آن دیوار نقره‌ای نزدیک شد و با انگشتش چیزی را روی دیوار فشار دادو دیوار براق از میان جدا شد و آن زن خود را بزحمت وارد اتاقکی کرد. دیوار بسته شدو پدر و پسرهر دو چشمشان بشماره هائی بر بالای آسانسور افتاد که از یک شروع و بتدریج تا سی‌ رفت، هر دو خیلی‌ متعجب تماشا میکردند که ناگهان دیدند شماره‌ها بطور معکوس و بسرعت کم شدند تا رسید به یک، در این وقت دیوار نقره‌ای باز شدو آنها حیرت زده دیدند دختر خانمی مو طلایی  وبسیار زیبا و ظریف ، با طنازی از آن اتاقک خارج شد

پدر در حالی که نمیتوانست چشم از آن دختر بردارد، رو به پسرش کرد و گفت :  پسرم ، زود برو مادرت را بیاور اینجا

برای مردن عمری فرصت دارم.  
نظرات 1 + ارسال نظر
آشنای غریبه جمعه 20 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 20:49 http://www.parsnarsis.blogsky.com

مطلب کوتاه و جالبی از مرحوم شاپور نوشتید، تشکر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد